حال ما خوب است و شما باور کنین:)

بعله این پست در ساعت 5 صبح نگاشته شده.

نامبرده عین یک زن باردار هوس مینماید و باید همان لحظه هم چیزی که میخواهد را به دستش برسانند.

اینجانب ساعت یک و نیم شب هوس چی کرد؟

حدس بزنین!؟

فسنجون:/

بله فسنجون:دی

اونم فسنجون گیاهی:دی

همچنین نامبرده از همان ساعت درگیر درست کردن این داستان شده تا الان که گذاشته خورشتش جا بیوفتد و برنج زعفرانیش حسابی دم بکشد

گریه حضار یا شاید هم خنده حضار:دی

الا ای حال حال ما خوب است و شما هم باور کنین:)

فقط غدد بزاقیمون حسابی فعاله و یه کاسه رب انار هم در کنارش نوش میل فرمودیم(بله میدونم نوش جان اما من عاشق کلمات از خودم در وکرده خودمم:دی)


پ.ن:اصلا دقت کردین چقدر لحنم شاد بود!؟مشخصه دارم از خوشی سکته میکنم!؟خب اخه شما نمیدونین که من عاشق فسنجونم اونم از نوغ گیاهیش:دی


همچنین شاعر در وصف فسنجون میفرماید:

-دلبرم دلبر خانه خرابم کرد:دی

۹ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دانشگاه

امروز خرید های دانشگاهم رو تکمیل کردم و تنها چیزی که مونده چند تا کلاسور که خب دنبال یه چیز خیلی خوشگل بودم که نیافتم و عطاش رو به لقاش بخشیدم بس که گرم بود هوا.
خلاصه که همه چیز اماده اس برای یه دوره ی عجیبی که بابا تاکید میکنه بهترین دوران هر ادمیه و خب دوستان تاکید میکنن اش دهن سوزی نیست اما خب چون من تحت هر شرایطی بلدم خوش گذرونی کنم فکر کنم یه چیزی میونه ی این دوتا افکار باشه.
خیلی هم منتظر یه مدینه فاضله نیستم.
حالا اینا به کنار من استرس دارم:/
استرس چی!؟
بعله عرض میکنم
استرس سوتی:/
ینی اونایی که توی وب با من صمیمی تر هستن میدونن من خدای سوتی ام.جدای اون من همیشه تو در و دیوارم:دی
ینی محاله بتونم یه مسیر مستقیم رو همونجور مستقیم برم:/
خلاصه که اقایان و خانم های گرامی اگر هنوزم هستین و وب منو دنبال میکنین بیاین از سوتی های دانشگاهتون بگین من یکم اداپته بشم جریان چطوریاس:دی
هستین!؟ینی هنوزم دنبالم میکنین!؟با وجود اینکه خیلی تنبل شدم!؟
۸ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

پشت کدوم بهانه باز پنهون کنم هق هقمو

صدای ارامش بخش داریوش کل فضای اتاق رو پر کرده.

بدون در زدن میاد توی اتاق و منو چمباتمه زده کنج اتاق بین کتابخونه و میز مطالعه پیدا میکنه.حقیقتا چشم تیزی میخواد توی اون تاریکی منو دیدن اونم تو کور ترین فضای ممکن نسبت به در ورودی.

بدون اینکه چراغ رو روشن کنه میپرسه:

-از کی تا حالا داریوش؟؟

سکوتم هم سکوت میکنه.

نه اینکه نخواد حرف بزنه هااا،نه،فقط بغض داره خفه اش میکنه.

با خودم فکر میکنم چرا!؟جدا از کی داریوش!؟شاید از همون وقتی که اتفاقی نوشته ای رو خوندم.نوشته ای که نویسنده اش غم از دست دادن دوستش رو به تصویر کشیده بود.همونجایی که چند بیت از یک شعر رو توی نوشته اش اورده بود.

همون وقتی که به عادت قدیمی که شعر های نوشته ها رو جایی جمع میکردم که اخر سر راجبشون سرچ کنم.چی شد که از اون شعر اشتباها رسیدم به چکاوک!؟

همون شعری که داریوش زیباترین التماس ممکن رو میکنه:

-گـریه نمی کنم نـــرو

آه نمی کـشـم بشین

حرف نمی زنـم بمـون

بغض نمی کنم ببیـن


چی شد که این اهنگ هزاران هزار بار پلی شد و بعدش کشیده شد به اهنگای دیگه!؟

من همون الهامم!؟همون الهامی که از داریوش متنفر بود!؟

کی اینقدر عوض شدم!؟

گاهی وقتا از روند تکاملی خودم وحشت میکنم.

این روند واقعا ترسناکه:)


پ.ن:دلم برای نوشتن تنگ شده:)اما نوشتن برام سخت شده:)

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

جوابیه های شعر قبل

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی


یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود

با قهر و مهرت خوشدلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور بازخوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم ، هر عشوه در کارم کنی
من طایر پربسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی



جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا

گفتی شفا بخشم ترا ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم ؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

از سری شعر های دختر و پدر.

توی جاده به قصد رسیدن به شمال از مشهد،در حالی که توی مه شدید گیر کرده بودیم بابا یه شعر جدید برامون خوند از خانم سیمین بهبهانی.

اقا نگم براتون این شعر چقدر خفنه:دی


یارب مرا یاری بده ، تا خوب آزارش دهم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، ازغصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از سودای من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم ، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگندها ، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر ، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را راضی ز آزارش کنم


اگه دوستش داشتین بگین تا جوابیه هاش رو هم بدم بخونین و روحتون شاد بشه:دی

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

خطر

خطر از بیخ گوش رد شد:))))

دبیری قبول نشدم خدا رو شکر:دی

سلام معماری*_*

سلام زندگی شادم*_*

حالا میتونم تمام انرژیم رو توی کارام تخلیه کنم:)))))


پ.ن:دیدین رفتم باز کتاب خریدم!؟:دی

جا نداشتیم ببریم فقط تونستم نبرد من هیتلر جونم رو بخرم*_*

عایا میدانستین هیتلر هم معماری خونده بوده!؟*_*

۶ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

شرط دو سر باخت یا دو سر برد!؟

به مامان میگم بریم شهربازی میگه باشه ولی چون صبح میخوایم حرکت کنیم باید زود برگردیم بابا بتونه بخوابه.بابا همش میگه میشه امسال بیخیال شهربازی بشی!؟
ولی خب ادم مگه میتونه!؟
داشتم فکر میکردم چیکار کنم که اونا هم اذیت نشن.یهویی گفتم یه شرط داره:
-بیاین بریم خیابون انقلاب
مامان تاکید کرد:
کتاب بی کتاب هاااااا.یه عالمه نخونده داری.اول اونا رو تموم میکنی بعد میخری.
گفتم: حالا بیا بریم خدا بزرگه:دی
ینی ادم بیاد تهران خیابون انقلاب نره!؟میشه اصلا!؟؟؟
۸ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

زبان های بی جا

یکی از معضلات اصلی زندگی من اینه که نمیتونم از دانشم راجب زبان خای مختلف هرچند کم استفاده کنم.
چند وقت پیش رفته بودم فروشگاه خرید.توی صف بودم که برم حساب کنم وسایلم رو که دوتا اقای روس پشت سرم از وسایلی که داشتم میچیدم روی میز سس خردلم رو برداشتن.بعدم شروع کردن با هم حرف زدن که خب در اون حد نمیفهمم ولی انگار دوستش بهش گفت این مال خانم هستش و تو اشتباه برداشتیش.اینم سس رو دوباره گذاشت کنار وسایلام و به روسی معذرت خواهی کرد.حالا من به جای گفتن اشکالی نداره به روسی یهویی به فارسی گفتم نههه مشکلی نیست:/
اقضیه تولد دوست لیدا هم که تعریف کردم مادر دوستش روس بود من رفتم بیارمش از خونشون.وقتی در زدم خانم در رو باز کرد و من به جای اینکه به روسی سلام کنم به فارسی گفتم سلااااااام:/
یا حتی امروز😐
ما اومدیم مشهد و توی یه اپارتمان مستقر شدیم.امروز اومدم بیام پارکینگ با مامان که بریم بیرون خرید یهویی یه اقای عرب زبان شروع کرد به گفتن اینکه ماشین واسه شماست!؟چراغ داخلش روشنه.منم با کلی زور زدن سیارتکم اش رو فهمیدم و دویدم درو باز کردم برق رو خاموش کردم بعد به اقاهه گفتمthanks:/
ینی هیچ صحبتی ندارم چون میدونستم باید به عربی چی بگم:/
واقعا نمیفهمم مشکل اساسی اینکه دقیقا نمیدونم هر زبونی رو کجا باید استفاده کنم چیه:/

۷ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

مرداب

من همونم که یه روز، می خواستم دریا بشم

می خواستم بزرگترین، دریای دنیا بشم


آرزو داشتم برم، تا به دریا برسم

شبو آتیش بزنم، تا به فردا برسم


اولش چشمه بودم، زیر آسمون پیر

اما از بخت سیاه، راهم افتاد به کویر


چشم من

چشم من به اونجا بود، پشت اون کوه بلند

اما دست سرنوشت، سر رام یه چاله کند


توی چاله افتادم، خاک منو زندونی کرد

آسمونم نبارید، اونم سر گرونی کرد


حالا یه مرداب شدم، یه اسیر نیمه جون

یه طرف میرم به خاک، یه طرف به آسمون


خورشید از اون بالاها، زمینم از این پایین

هی بخارم می کنن، زندگیم شده همین


با چشام مردنمو، دارم اینجا میبینم

سر نوشتم همینه، من اسیر زمینم


هیچی باقی نیست ازم، قطره های آخره

خاک تشنه همینم، داره همراش میبره


خشک میشم تموم میشم، فردا که خورشید میاد

شن جامو پر میکنه، که میاره دست باد



مرداب

گوگوش

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یک عدد بدقول:)

سلام علیکم بر شما:دی

اقا میدونم قرار بود جمعه دو هفته پیش بیام با ذوق اسبی 

خداشاهده نوشتمش هااا ولی هرکاری کردم عکسای نمایشگاه بالا نیومد برام.اگه بتونم عکسا رو درست منم میذارم پستش رو که عکسا رو ببینین مثل من ذوق کنین

و اینکه فک کنم مشکلاتم حل شده و میتونم دوباره فعال باشم.هم بنویسم هم نوشته های قشنگتون رو بخونم.

مرسی از کسایی که پیام دادین و حالم رو پرسیدین.من حالم خوبه و ادامه میدم:))))

از کنکورمم نگم براتون شما که غریبه نیستین.راستش رو بخواین تمام درصدهام بالاتر از پارسال شده بود اما رتبه ام بیشتر از پارسال شده بود.چرا!؟چون سوالای کنکور لو رفته بود:))))

به همین اسونی و به همین خوشمزگی.

به قول خودم:

ما گذشتیم و گذشت انچه کنکور با ما کرد.

کنکور بمان با دگران وای به حال دگران:)))

خب وقتی من امسال خوندم و این شده لابد دیگه قسمت بوده.

شاید من به اندازه یه پزشک برای پزشکی و دندون و و و درس نخوندم اما به اندازه یه رتبه معقول خونده بودم که بتونم زبون دیگران رو کوتاه کنم و با دل خوش برم معماری.اما نشد و خب جدا این دیگه همون بخش کوچولوی شانس دخیل توی کنکوره.در هر حال که اقا من نمیبخشم این حقی رو که ضایع شد اما خب دیگه برامم مهم نیست.

دلم بابت وقتی که سوخت میسوزه که خب کارش نمیشه کرد.

الا ای حال اقا شد انچه دلم میخواست:)))

امیدوارم همه امون تو زندگی خوشبخت باشیم:)))

۶ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان