مغز زیادی فعال

مغز الهام بعد 48 ساعت از گذشت اتفاق افتاده،همچنان:(و شاید احتمالا تا هفته ها و سال ها بعد!)

 

-واقعا چرا وسط خیابون سرت باید تو گوشی باشه؟

-اصلا تو چرا باید با اهنگ دیس لاو انقدر فاز بگیری وقتی حتی یه دوست پسر تو عمرت نداشتی؟نه در وصف کی میخواستی برگردی و همه راه ها رو به سمتش کج کردی؟نه میخوام بدونم:/...نه من میخوام فقط بفهمم چرا باید با اهنگ اینطوری فااااز بگیری:/

-اصلا تو چرا وسط خیابون انقدر باید تو هپروت باشی که مستقیم بری تو بغل یکی و نفهمی!

-اصلا چرا اون یارو وقتی دید تو هپروتی نرفت کنار(دقت کنید فقط یه جمله در نکوهش اون ادم گفته میشه)

-اصلا به چه حقی باید جیغ بزنی بگی پشمام؟؟؟؟؟؟؟؟؟(اخه این چه جمله ایه وسط خیابون:/)

-اصلا ینی چی که جلو اون همه ادم بگی پشمام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(حقیقتا فکر نمیکردم یه تیکه کلام ساده انقدر نهادینه بشه)

-نه اصلا همه اینا به کنار...تو چرا باید بزنی تو گوش خودت؟

-نه واقعا چه فکری کردی که زدی تو گوش خودت؟

-چرا همیشه باید عقب مونده ترین ری اکشن ها رو بدی به اتفاقا؟

-باز همچنان توی خاک بر سر چرا باید بزنی توی گوش خودت؟

و شاید فکر کنید دارم گندشو در میارم ولی باور کنید هرچی بیشتر تصویر پردازی میکنم اتفاق رو نمیفهمم چرا زدم تو گوش خودم؟؟؟باور کنید یه لحظه CPU سوزوندم و حتی نفس کشیدن یادم رفت:/

باور کنید همچنان مغزم داره جیغ میزنه:

-چراااا توی احمق باید بزنی توی گوش خودت از ترس:/

ینی هرچی اتفاق رو تصور میکنید از طنزش کم که نمیشه هیچی بیشترم میشه:/

اصلا نمیفهمم و مغزمم ول نمیکنه و اصرار داره بدونه این وسط من قربانی چرا باید بزنم توی گوش خودم؟coolfrownindecision

 

پ.ن:اینا رو نمینویسم برام دست بگیرید بعدها:/

مینویسم بلکه مغزم ولم کنه

پ.ن2:خودم میدونم خیلی انرمالم نیاز به گفت و گو در این باره نیست حقیقتاfrown

پ.ن3:حقیقتا اگر فهمیدید چرا زدم تو گوش خودم برام تشریح کنید. همین. با تشکر

 

 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

من و همکلاسی پیله

سلام

من فردا پروژه دارم ولی غرق حرصم

طبق معمول اومدم تخلیه روانی کنم برم

اقا من یه همکلاسی دارم...به درگاه خدا هیچوقت پروژه ها رو انجام نمیده...یا نیمه و خراب و حلاصه یا سر کلاس نمیاد اصلا...خب تا اینجاش اصلا به من ربط نداره...ربطش از جایی شروع میشه که باورتون نمیشه کلاس که تموم میشه تا هفته بعدش که کلاس داریم هر وقت دلش بخواد نصف شب و سر ظهر و ساعت خوب و بد سرش نمیشه کلا زنگ میزنه منم که زندگی تقریبا بدون روتین نصفش وسط خوابمه:/

بقیه اشم پیام پشت پیام...از دستش نوتیفیکشن های پیامرسان هام رو خاموش کردم.

جالب اینجاست کل وقتمو میگیره یه سوالایی میپرسه که خودش فکر میکرد به جواب میرسید...بعد هفته بعد میاد و پروژه کار نکرده...به خدا دلم واسه وقتی که برای توضیح دادن تلف کردم میسوزه.

 

همین:)

من عصبی ام چون حتی وقتی به روش میارم براش مهم نیست:/

خلاصه غرغرمو به بزرگی خودتون ببخشید جدی باید یه جا مینوشتم هم یادم نره این روزا رو هم یه جا بگمش لال از دنیا نرم:)

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سمفونی مردگان

 

 

تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود. چقدر انسان تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی.

سمفونی مردگان

عباس معروفی

 

پ.ن:من میگم سمفونی مردگان شما بخونید یکی از خوب های دنیای کتاب:)

تمومش کنم یه عالم حرف برای گفتن دارم:)

 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان