اهمیت بیش از اندازه دو مهارت صحبت کردن و شنیدن

از نظر من توی هر رابطه ای چه رفاقت باشه چه عاشقانه،تاکید میکنم توی هر رابطه ای حرف زدن و مکالمه داشتن مهم ترین نقش رو دارد و حرف اول رو میزند. در واقع یکی از نشونه های بالغ بودن هست.
ینی شما هرچقدرم روی هم حساب باز کنید و همدیگه رو دوست داشته باشید تا مهارت حرف زدن و شنیدن رو نداشته باشید نمیتونید روی همدیگه حساب باز کنید.
این قضیه یک طرفه هم نیست.اگه فقط یکی از طرفین حرف زدن رو بلد باشه و طرف دیگه نه اونوقت برداشت های عجیب غریبی از هم برداشت میکنن و باز نتیجه اش از هم پاشیدن یه رابطه میشود.
اینکه شما بلد باشید صادق باشید و هرچیزی توی ذهنتون هست و ازارتون میده رو به طرف مقابلتون بگید و در ازای اون هر بار طرف مقابلتون از رنجش ها و ذهنیاتش گفت فقط گوش بدید و هی برداشت های عجیب و غریب از اون نکنید. این کار باعث میشه اون رابطه پایدار و عاقلانه به دور از بحث های بچگانه ادامه پیدا کند. و در غیر این صورت این رابطه به سرعت رو به سمت زوال میرود.
پس اگه حرف زدن و شنیدن رو بلد نیستین نذارید یه نفر روی شما حساب باز کنه.تاکید میکنم چه برای رفاقت چه برای رابطه عاشقانه.
حرف زدن و شنیدن یک اصل بالغ بودنه که تاکید مهمی روش هست.
در واقع داشتن فقط یکی از این مهارت ها هم به تنهایی خودش مشکلات زیاد و بحث های زیادی رو به دنبال دارد پس باید دو مهارت با هم و در کنار هم باشند.
چیزی که من رو توی رابطه های دوستانه ام با بعضی از دوستانم ازار میده حرف نزدن اون ها و خوب گوش نکردن اون هاست،گاهی اوقات هم من اما من توی رفاقت های صمیمی ام ترجیح میدم بالغانه رفتار کنم حرف بزنم و به جاش خوب گوش کنم.اینکه چقدر توش موفقم رو نمیدونم اما تلاش خودم رو میکنم.وقتی چند بار راجع به ذهنیاتم و چیزهایی که ازارم میده صحبت میکنم ولی در ازاش برداشت های عجیب و غریب دریافت میکنم از صحبت هام از من انتظار نداشته باشید که بخوام به این رفتار ادامه بدم نه من و نه هیچکس از قضاوت شدن خوشش نمیاد. قضاوت هایی که هیچ دلیلی پشتش نیست و فقط از یک سری استریوتایپ منسوخ شده میاد که اگه به نفر اینطور رفتار کرد اینطور هست یا شبیه این ها.
در واقع این چیزی بود که خیلی وقت بود دلم میخواست راجع بهش بنویسم چون میدیدم خیلی از رابطه ها به خاطر همین حرف نزدن و خوب شنیده نشدن از هم میپاشد و یا ادم ها رو توی یک سری روابط سمی میگذارد.

همین.تمام حرفم همین بود:)

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ادمک های خیالی ذهن...

 

یه وقتایی نشستی داری کارای روزمره ات رو انجام میدی ها، یهویی به خودت میای میبینی ساعت هاست جای اینکه تمرکزت رو کارت باشه به یه جا خیره شدی توی ذهنت داری با یه ادم خیالی از ناراحتی هات میگی.از چیزایی که رنجوندتت،از رفتارا،حرفا،نگاها...عین دختر بچه ای که برای عروسک مورد علاقه اش درد و دل میکنه در حالی که داره موهاشو شونه میکنه. در صورتی که همیشه معتقد بودی این چیزا روت تاثیر خاصی نمیذاره.
ازارت نمیده. به خودت میای میبینی اون ادم خیالی شده پایه غرغرات. گوش میکنه. بهت نمیپره. فقط گوش میکنه. توی چشمات خیره میشه ولی حرف نمیزنه. فقط گوش میده.
چه خوبه که شما ادمکای خیالی تو مغز من ساخته میشید. به حرفام گوش میدید. قضاوتم نمیکنید. ادعای شناختنم رو نمیکنید. برام تصمیم نمیگیرید.باعث نمیشید حس کنم تنهام. شماها ساعت ها غرغرامو تحمل میکنید. ساعت ها عصبانیت هامو میشنوید. حس نمیکنم مزاحمتونم. سربار یا وراجم نیستم تو ذهنتون. فقط نگاه میکنین و گوش میکنین. اخ که چقدر شنیدن و حرف زدن و خالی کردن مغز از صحبت ها و گله ها شیرینه. ولی امان از سر درد بعدش. بس که از مغزت کار کشیدی. بس که تو مغزت حرف زدی. یه سکوت پر از حرف. پر از داد و فریاد و گله و شکایت و اوووو نگم براتون از اون دل پُر و درد بعد این رفتار . ولی می ارزه ها. بدجوری. یه جورایی سبک میشی.حس میکنی برگشتی به تنظیمات کارخانه ای. نه اینکه از ناراحتی هات و گله هات کم شده باشه ها. فقط دلت خوشه یکی شنیدتشون.
این قدرت مغزم عجیبه ها. خودش میل به خوب کردن خودش رو داره. یه جور توانایی ری استارت کردن:) عجیب میچسبه...
۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

unorthodox

یکی از بهترین مینی سریال هایی که تو این هفته دیدم که حرف برای گفتن داشت همین فیلم ناراست کیش هستش.یه مینی سریال چهار قسمتی که انقدر منسجم هستش که اگر شروعش کنید به خودتون میاید میبینید اخرین قسمت رو هم تموم کردید و توی فکر دیالوگ های نابش هستید که کمم نیستن. زبون فیلم بیشتر ییدیش و گاهی انگلیسی و المانی هستش.

داستان راجع به یهودی های سنتی ویلیامزبرگ در نیویورک هستش که به شدت افراطی هستند و اثار این افراط رو روی بعضی افراد میبینیم که خسته از این افراط بیخود به دنبال زندگی بهتر و مفهوم زندگی میگردند. زنانی که اگاهند ولی اجازه بروز اگاهیشون رو ندارند چون حق خوندن حتی کتاب دینی خودشون رو ندارند و مردانی که خسته از این افراط دوست دارند به زن هاشون ازادی هایی که حقشون هست رو بدن اما از جانب دیگر مردان به تمسخر گرفته می شوند.افرادی که برای پیش بردن اهدافشون حاضر به دو رویی و زندگی مخفیانه و تظاهر به دیندار بودن دارند و به اصطلاح نون به نرخ روز خور هستند و کارهاشون رو پشت اعمال دینی و خط های کتاب دینی خودشون مخفی میکنند.ببه اصطلاحی رطب میخورند ولی منع رطب میکنند.

به قدری داستان فیلم منسجم و از نظر من بدون اضافه گویی هست که اصلا حوصله ادم رو سر نمیبره نه زیادی کند پیش میره و نه خیلی تند و نامفهوم. دیالوگ ها به شدت مهم و کلیدی هستند و به طور کلی اگر به این سبک فیلم های درام و حاوی جنبش های زنان و مردان برای اگاهی علاقه دارید به نظرم پیشنهاد خوبی هست.

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان