باز دوباره

باز دوباره داره شروع میشه داستان مزخرف همیشگی!

واقعا امروز این من بودم!؟

حالم از وضعیتم و مغزی که وضعیت رو درک نمیکنه به هم میخوره

کاش متلاشی میشدی مغزجانم...

کاش میشد و کاش قدرتش رو داشتم درت بیارم و بکوبمت روی زمین تا بترکی بلکه نفس راحت بکشم...

و خیلی ای کاش های دیگه که فایده ای نداره...

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کادوی خفن

اقا تولد دوستم پس فرداست.

امروز بردمش توی ماگ فروشی میگم هر کدومو دوست داری بردار.یکی برداشت خیلی خوشگل و بزرگ بود رفتیم صندوق حسابش کنیم یارو گفت قیمتش ده تومنه:دی

حالا میگه حساب نیست اقا کادو ده تومنی باید یه چیز دیگه هم کنارش بگیری:دی 

در هر صورت که امیدوارم ریاضیم امشب تموم بشه تا بتونم فردا ببرم سوپرایزش کنم:دی 

حالا مگه از هیجان تولد گرفتن براش میتونم درس بخونم:دی


پ.ن:فردا امتحان ریاضی دارم.طبق معمول شهرام شب پره داره تو اتاق گلوشو جر میده بلکه من بتونم یکم درس بخونم.بعله اقا جان من عادت دارم با درسای مسئله ای شهرام شب پره گوش بدم چون حسابی جواب میده نمره ها لامصب بالا در میاد:دی

البته توصیه بابام بود که خودش روش جواب داده بود.گویا روی منم جواب میده:دی البته نه به شدت اون 

چون اون با درسای معارفیش هم لامصب گوش میداده:دی

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

کاش حسود بودم

الان دقیقا از اون وقتاس که دلم پر از یه حس داغونه و شکسته

با اینکه این ترم به تمام خواسته هام رسیدم...

با اینکه ماکسیمم کلاسمون شدم...

با اینکه همه چی اوکیه...

امشب دلم میخواد یکی رو پیدا کنم همینطوری سرش غر بزنم.غر بزنم و گریه کنم و تمام دلخوری های این مدت دانشگاه رو براش بگم و خودمو خالی کنم

خوشبختانه یا متاسفانه تنها جایی که هیچ اشنایی ازش خبر نداره و نمیخونه همینجاست.

میتونم با خیال راحت از تنفرم از حسادت غر بزنم و بگم که خدایا وقتی درس نمیخونم یه وضعیه الانم که درس میخونم بازم یه وضعیه...خدایا جدا چرا؟؟

من امشب میترکم از لال مونی گرفتنم

کاش میشد منم مثل بقیه اشون حرفامو داد میزدم و میکوبیدم تو صورت تک تکشون.

کاش میشد از ته دل سرشون جیغ میکشیدم میگفتم حقم بوده و تلاش کرده بودم براش...اما این حرکتا لایق من نبود...

کاش میتونستم...

کاش یکی بود که بدون ترس از قضاوت میتونستم براش غرغر کنم...

متنفرم از این حس حسادتی که دخترا توی وجودشون دارن.کاش حداقل منم داشتمش...کاش منم میتونستم مثل اونا حسود باشم...

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

مت و پروژه و بتهوون

سلام علیکم:))))

دوستان عزیز من هستم ولی خستم:دی

اقا من یه مشکلی دارم

کسی از دوستان اینجا هست که به شدت علاقه مند به بتهوون باشه و بتونه جواب سوالاتم رو بده!؟یه جورایی یه بتهون شناس میخوام که بتونه کمکم کنه توی پروژه ام

ممنون میشم اگر طرفدارش هستین و کارهاش رو درک میکنین برام کامنت بذارین:)

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

غرغر جدید

شما نمیدونید تا چه اندازه غرغر کردن توی وبلاگ بهم مزه میده

خب راستش رو بخواین باید یه فکر اساسی واسه این بی برنامگی بکنم

دوست ندارم اینجا رو سوت و کور ول کنم و از طرفی به وبلاگ های خوشگلتون سر نزنم

اما اگر بدونید تو چه زندگی فلاکت باری گیر کردم شاید کمی از تقصیراتم رو ببخشید.

اقاااااااااا دانشگاه بیچاره امون کرده.

کی فکرشو میکرد یه معمار شدن که از قضا رتبه سوم بیکاری توی ایران رو داره قراره اینطوری پوستش کنده بشه تا معمار بشه؟؟

مخصوصا برای کسی که دلش نمیخواد پروژه هاش رو بده بیرون براش درست کنن:/

بابا دست بردارین دیگه دانشجو شدیم بازم شب بیداری اخه!؟

الان که دارم مینویسم باید عرض کنم که صبح دانشگاه دارم

ووووووووو ریاضی میانترم داره و از کل هفتاد صفحه امتحان هنوز سی صفحه مونده

و همچنین هیچکدوم از اون صدتا سه نما و سه برش و حجم و کوفت و زهر مار رو نکشیدم

این ترم یک که خیر سرم میخواستم بترکونم:/

فقط فردا از بیخ گوشم رد بشه قول میدم منظم بشم به خدا قول میدم:(

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

زیباترین جمله

به نظرم هیچ جمله ای زیباتر و مثبت تر از خدا تو رو رسوند تو دنیا برای من پیدا نمیشه.

خدایا شکرت.

قشنگ ترین جمله ی زندگیتون چیه!؟

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

از طرف دخترکان هدفون به گوش شهرم

خیابون ها پر شده از حجمه تعارضات جنسی زبانی. گوش دخترک های شهرم پر شده از هندزفری هایی که نشنوند افکار کثیف مردمانی که روحشان را می ازارند.

دلم میخواهد منشا تمام حرف های ضد ارزش زن را پیدا کنم و روح ازرده دخترکان شهرم را نشانش دهم.

افکاری نظیر:

-کرم از خود درخته

-خب لباسش اینطوری لابد خودش تنش میخاره

-ارایشش فلانه پس حقشه

-خنده های بلندش برای جلب توجه 

و تمام این افکار های مریض جنسیت زده.

حالم به هم میخورد از تمام افکار هایی که همیشه زن را مقصر و مرد را موجودی منفعل میداند.

حالم به هم میخورد از انسان هایی که ارزش های انسانی خود را فراموش کرده اند.

حالم به هم میخورد از کسانی که وقتی زنی را مشغول میبینند به او لفظ مردانه میدهند.

-خانم فلانی عین یه مرد کار میکنه.

-دمش گرم خیلی مردونه اداره میکنه.

و امثالهم.

دلم میخواهد برای یک ساعت جاهایمان عوض بشود تا به تلافی تمام ان تجاوز های زبانی جملاتی بگویم تا روح ازرده ام ارام شود.

دلم میخواهد در جامعه ای زندگی کنم که از جنسیتم متنفر نباشم.

دلم میخواهد در جامعه ای زندگی کنم که زن باشم.زن بمانم.زنانه کار کنم.زنانه تلاش کنم.زنانه به مقام های بالا برسم.

هربار بخواهید جنسیت مرا بکوبید یادتان باشد فقط مرا قوی تر خواهید کرد.برای تلاش در این جامعه ی مردسالارانه ی ازاردهنده.هربار روی تصمیماتم پافشاری بیشتری میکنم.هربار انگیزه بیشتری میگیرم تا شاید نشان دهم من ان ضعیفه ی شما نیستم.من هم قدرت های خاص خودم را دارم.من حتی به مراتب از شماها قوی تر هستم.

من به نمایندگی از تمام دخترکان ازرده خاطر شهرم و یا حتی کشورم عاجزانه درخواست دارم بس کنید این فرهنگ های جنسیت زده را.بیاید فارغ از جنسیت ها جامعه را تشکیل دهیم.بیاید احترام بگذاریم.حس امنیت بدهیم.

بگذارید دخترکان شهرم از خودشان لذت ببرند.

بگذارید از تعریف کردن متنفر نباشند.

بگذارید ارامش روانی داشته باشند وقتی در خیابان های شهر راه میروند.

امنیت ارثی نیست و اکتسابیست.با فرهنگ های غلط جامعه ی خودمان مبارزه کنیم.

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

از جمله سختی های دانشگاه

خواهرم وقتی میای میشینی کنار من سیگار نکش

نکش

نکش 

نکش

نکش

من به بوی این بی صاحاب حساسم.

خواهشا بعدش سر کلاس کنارم نشین

نشین

نشین

نشین

نشین

من از این بو متنفرم

خواهش میکنم اسپری رو روی خودت خالی نکن که مثلا بوش بره.

نمیره 

نمیره

نمیره

نمیره

فقط دماغ و ریه من به فنا میره و بعدشم هیچی از کلاس ریاضی کوفتی نمیفهمم.بفهم

بفهم

بفهم

بفهم

بفهم



با تشکر:)

مشخص بود کلی حرص خوردم این مدت سر کلاس ریاضی!؟

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

تولد تولد تولدم مبارک

راستش رو بخواین اولین روز ٢١ سالگیم رو نمیدونم چطوری سپری کردم.

اولین روز دانشگاهم مصادف با روز تولدم شد و من بدون لحظه ای خواب از هشت صبح بیرون از خونه در حال دویدن بودم تا همین الان.

استرس هام رو پشت تلفن تند و بی وقفه به پرتو گفتم و اون راهنماییم کرد و تشکر ازش که باعث شد سوتی ندم روز اولی.

تولدم رو با اهنگ ١٧ اوریل و نهار خوشمزه ای که خودم خودم رو مهمون کرده بودم و از شب قبل اماده اش کرده بودم جشن گرفتم.

چرا ١٧سالگی!؟اوریل به قشنگی تمام ١٧سالگی رو توصیف کرده و من هنوزم با گوش دادن بهش میشم همون دخترک بی دغدغه ی ١٧ساله که بدون دل مشغولی زندگی شیرینم رو سپری میکردم.

حالا؟دهه سوم زندگی من شروع شده و من حس میکنم زندگی روال جدی تری به خودش گرفته.حالا دیگه دختر بی خیال قدیم نیستم.حالا برای ذره ذره ی وقتم اهمیت قائلم.حالا دیگه اطرافیانم رو با دقت بیشتری انتخاب میکنم.دیگه زیاد حوصله بیرون رفتن ندارم و ترجیح ام خونه است توی گوشه دنج خودم با یه لیوان شکلات داغ و کتاب هایی که منو با تجربه های بی شماری اشنا میکنه.

حالا دیگه دنیام بزرگ تر،تجربه ها بیشتر، تصمیم گیری ها جدی تر و ریسک ها بیشتر شده و من باید با سنجیدن تمام جوانب انتخابم رو بکنم.

مصرانه معتقدم منهای درونیاتم هنوز همون دختری ام که دلش میخواد توی خیابون قهقه های از ته دل بزنه و وقتی جدول گوشه خیابون رو میبینه دلش ضعف میره براش.مصرانه تر در برابر اصرار ها و تلاش های مادرش مبنی بر خانم شدنش مقاومت میکنه و سعی میکنه همون روحیه سرخوش همیشگیش رو حفظ کنه و بچه بمونه برای تمام تجربه های شیرینش و بزرگ بشه برای اتفاقات بزرگتری که توی راهش داره.

همچنان شونه هاشو بندازه بالا و بگه مهم نیست و همچنان قدم هاشو استوار برداره و بگه مهمه.

تولد بیست و یک سالگی من با بوسه صبح مامان و شوخی های بابا و تبریک های بی پایان و قشنگ دوستان شروع شد و منو شارژ تر از همیشه کرد.❤️

اخرشبم یه مهمونی کوچیک خانوادگی.مرسی بابت همه چی🙏🏻


۸ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

احترام چیز قشنگیست

سکانس اول:

مکان:خونه ی مادربزرگ

مهمون سنی داشتیم.ساعت دوازده شب بود و اونا خواب بودن.من و خاله یه نمایش پیدا کرده بودیم که روش یه نوحه گذاشته بودن از مرحوم سید ذاکر  که اون زمان خیلی مد بود.نمیدونم ازش چیزی شنیدین یا نه ولی از اون دسته نوحه هایی بود که الان که اگاه ترم اصلا از این سبک خوشم نمیاد. بگذریم.داشتیم نگاهش میکردیم و حتی صدا هم کم بود.اون قسمتی بود که در رو به پهلوی حضرت فاطمه کوبیدن و حضرت علی رو داشتن دست بسته از خونشون میبردن بیرون.مداح داشت به معاویه بد و بیراه میگفت که بابا اتفاقی وارد پذیرایی شد.اخم کرد و بهمون گفت حرمت نگه دارین و این نمایش رو بذارین برای بعد رفتن مهمون ها.خاموشش کنین.

خاموشش کردیم و این شد درس اول:احترام به خواهران و برادران سنی(هرچند در هر صورتی احترام به معاویه و عایشه بر ما واجب برای عدم تفرقه بینمون)


سکانس دوم:

مکان:چت روم

یه رفیق مسیحی پیدا کرده بودم و حسابی سوال پیچش میکردم که از دینشون بگه برام.و سعی میکردم هیچکجا هیچ توهین یا حرفی مبنی بر برتری اسلام توی صحبت هام نباشه که احترامش رو نگه داشته باشم به حرمت چیزهایی که راجب دینش بهم یاد میداد.

درس دوم:باز هم احترام


سکانس سوم:

مکان:اداره ی بابا

دوست روسیش یه سری شکلات براش اورده بود از روسیه و هیچکدومش الکل نداشت برعکس شکلات هایی که خودش میخورد

درس سوم:احترام اون ها به ما و عقایدمون


سکانس چهارم:

مکان خیابون اصلی محله ی ما

دسته ی عزاداری امام حسین رد میشد از توی خیابون و روس ها همه مشکی پوشیده گاها در جمعمون حضور پیدا میکردن.خبری از خنده و رفتار هایی مبنی بر شاد بودنشون وجود نداشت.کاملا با احترام تمام.

حتی روزی که جشن کریسمسی که هر سال با کلی شادی و رقص اجراش میکردن  وقتی خورد توی اربعین یا عاشورا(دقیقا یادم نیست) چند روز عقب انداختن به حرمت عقاید ما.و حتی جوری برگذارش کردن که ما صدای رقص و شادی اشون رو برعکس هرسال اصلا نشنیدیم

درس چهارم:باز هم احترام اون ها به ما


سکانس پنجم:

مکان:تلگرام

دوستان اتئیستی که اتفاقا زیاد هم هستن و من در کمال ارامش باهاشون دوستم و بعضا حتی بحث هم میکنیم راجب این قضایا اما به هم بی احترامی نمیکنیم.و باورتون نمیشه دوستیمون اصلا مداخله ای با عقایدمون نداره.

درس پنجم:باز هم احترام به هم


سکانس ششم:

مکان:دایرکت

یکی از دوستانم:چیه این فلان خواننده.زنیکه فلان فلان چهل تا شوهر کرده.چقدر هم جلف لباس میپوشه.برای چی تو عاشق اینی اخه!؟چیش خوبه!؟

درس ششم:عدم احترام به سلایق و علایق من


سکانس هفتم:

مکان:گروه تلگرام

بحث سر فلسفه ازدواج بود. دوست عزیزی نوشت پیامبر که بچه باز بوده.وقتی با عایشه ازدواج کرد اون فقط نه سالش بود.هرچقدر توضیح دادم که منبعت معتبر نیست و عایشه اون زمان١٨یا١٩سالش بوده راضی نشد و اصرار کرد که ویکی پدیا منبع معتبریه.من هرچقدر خواستم از بحث دورش کنم و بهش بفهمونم باید به عقاید دیگران احترام بذاره باز هم زمین و اسمون رو به هم دوخت و جالب بود که برای اینکه خودش رو اثبات کنه دوتا به نعل میکوبید دوتا به میخ.ینی برای اثبات حرفش گاهی از احادیث و روایات خودمون حرف میزد و تهش هم معتقد بود که اصلا قران و احادیث رو قبول نداره.و از من خواهش میکرد که من ایه ای از قران نشونش بدم که توش اسمی از حضرت علی یا دیگر امام ها اومدع.و من هرچقدر سعی میکردم بهش بفهمونم که ایه در شانشون زیاد نازل شده ولی اسمی ازشون نیست(بنا به دانش اندکم)باز هم میگفت من احادیث رو قبول ندارم قرانم قبول ندارم.و همچنان بر این باور بود که بچه باز خطاب کردن پیامبر کاملا درسته و همه چیز رو زیر سوال میبرد و وقتی بهش میگفتم اشتباه میکنی میگفت من!؟من دینی رو نوی کنکور٩٦درصد زدم محاله اشتباه کنم.

من متن مناظره ی معاویه و ابن عباس رو براش فرستادم و باز هم قبول نکرد(خودم تازه خوندمش.به نظرتون خیلی هیجان انگیز نبوده این مناظره؟؟

درس هفتم:باز هم عدم احترام به عقاید دیگران



سکانس هشتم:

مکان:جمعی دوستانه

داشتم از جنبش دختران انقلاب میگفتم و اینکه کاش میشد این اتفاق بیوفته و هرکس خودش نوع پوشش رو انتخاب کنه.و دوست عزیزی که دقیقا همون دوست عزیز قبلی بود:وااااای ینی چی.یه مشت دختر فلان(دیگه در جریان باشین چه صفتی)روسریشون رو بردارن بگن چی!؟زشته و عیبه:/

درس هشتم:باز هم عدم احترام به یک جنبش برای ازادی زنان



و همینطور سکانس های زیادی که به چشم میبینم و وقت نوشتن نیست.

تمام صحبتم اینه:

چرا سعی نمیکنیم به عقاید هم احترام بذاریم تا بتونیم با ارامش کنار هم زندگی کنیم!؟

ولو مسلمون

ولو مسیحی و یهودی

ولو بودایی و بت پرست

ما همه انسانیم

احترام به عقاید و سلایق و خیلی چیز های دیگه یک کار انسانیه.چرا با توهین و بی احترامی کل زندگیمون رو پیش گرفتیم!؟

گیریم یه نفر چهل باز ازدواج کرده باشه.به من و شما چه.لزومی داره با لفظ خیلی زشتی خطابش کنیم!؟

زندگی شخصی اون طرف بوده و به ما ربطی نداره

وقتی ما یک سلبریتی رو دنبال میکنیم نه به خاطر زندگی شخصی بلکه به خاطر هنرشه

بیاین انسان باشیم.

از این دسته بی احترامی ها تا به حال باهاش مواجه شدین!؟یا مثبت ترانه اش...ایا تا به حال به عقاید کسی احترام گذاشتین!؟


پ.ن:دوستانی که اگاهن کسی میدونه قضیه اصلی اورینب چیه!؟من هرچی خوندم در سایت های ضد اسلامی بوده و من نمیتونم بهشون اعتماد کنم و واقعا دوست دارم بفهمم چی بوده.

پ.ن٢:نمیدونم چرا انقدر علاقه مند شدم سریال حضرت علی رو ببینم.البته شروعش کردم و چهار قسمتش رو دیدم و خب خیلی خوشم اومده ازش:)

حالا که بعد کنکور شده بازم تحقیقاتم راحب مهدویت و اسلام و بقیه ادیان شروع شده و بدون استرس دارم میاحث رو دنبال میکنم و نمیدونین چقدر این قضیه تحقیق راجب ادیان هیجان انگیزه:)

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان