غیرت...ابرو...ناموس

اگه یه روز ازم بخوان سه تا واژه رو حذف کنم اون سه واژه غیرت،ناموس و ابرو هستن.این سه واژه در هر دید و زاویه ای...

به نظر من این سه تا مایه اسارت انسان و بشر بوده و هست و خواهد بود...ما تا مادامی که به این سه واژه فکر کنیم نه زندگی خواهیم کرد و نه اجازه میدیم کسی زندگی کنه...

همین سه واژه به ما اجازه دخالت توی زندگی های دیگه و به دیگران اجازه دخالت توی زندگی ما رو میده...پس وقتش نیست برای خودمون تصمیم بگیریم و این سه واژه رو از زندگی هامون حذف کنیم؟

بذاریم بقیه زندگیشون رو بکنن...به خودمون اجازه زندگی بدیم.

یاد بگیریم والد به صرف والد بودن اجازه دخالت تو زندگی فرزندش رو نداره چه برسه براش تصمیم بگیره که زندگی کنه یا نه...

همه قتل های ناموسی دارن از این سه واژه تبعیت میکنن...وقتش نیست فرهنگ سازی در این باره رو شروع کنیم؟وقتش نیست نسل جدید رو از باور های پوسیده جدا کنیم و بذاریم زندگیشون رو بکنن؟

این اخبار از دوران عرب جاهلیت نیست...از دنیای مدرن امروزه...چی شد که این همه بد شد همه چی؟چی شد که یه عده اینطور شدن؟چقدر باید عوضی باشی که با دست خودت بچه یا زن خودت رو بکشی به این امید که قانون با تو کاری نداره؟

وقتش نیست قانون رو عوض کنین؟

چند تا قربانی دیگه باید توی رسانه یا توی خاموشی بدیم تا بفهمید که این قانون اشتباهه؟

کسی هست به چرا های ذهنم جواب بده؟چرا دارین جامعه رو به سمت مردسالاری هدایت میکنید؟چرا بعضی خانواده ها به زن سالاری خودشون میبالن؟کی میخواید یکم مطالعه کنید؟کی میخواید بفهمید زندگی سالم توی برابری نه مرد سالاری و زن سالاری...

چند تا قربانی کفایت میکنه در این باره؟یکی بیاد جواب سوالای منو بده تا خل نشدم.سرم داره میترکه از این همه سوالای بی جواب...از این اتفاقای ترسناک که ادم نمیدونه برای کدومش از ترس بلرزه؟

بیاین برای خودمونم که شده این سه واژه کثیف رو از زندگیهامون پاک کنیم...

۴ نظر ۰ موافق ۱ مخالف

قهرمان من

 

 

روزی که بالاخره تصمیم گرفتم رشته و کنکور تجربی رو ول کنم برم معماری بخونم یادمه همه گفتن نه تو نمیتونی و نمیتونی درس های ریاضی مهندسی رو پاس کنی...پیش تر از این ها هم تصمیم به رها کردن رشته ام و رفتن سراغ معماری داشتم ولی خب با همین حرفا پشیمون میشدم...بار اخر ولی فرق داشت و من تصمیمم رو خیلی قاطعانه گرفته بودم و برام مخالفت ها مهم نبود...توی این تصمیم فقط چند نفر پشتم بودن و حمایتم میکردم و من با یه ایمان قاطعانه به خودم رفتم سراغ رشته موردعلاقه ام...پشت کردم به حرف همه ادما و اما و اگر هاشون...طعنه ها و گوشه و کنایه هاشون...اما به جاش الان حس میکنم من خوشبخت ترین و شاد ترین دختر دنیام...توی رشته ای ام که با علاقه براش درس میخونم و برعکس حرف همه کسایی که گفتن درس هامو با ١٩و ٢٠پاس کردم و این خودش یه تو دهنی به حرفای دلسرد کننده بود...برای اولین بار الهامی رو شناختم که حرف مردم سستش نکرد و خیلی قوی با عمل به همه نشون داد که حرفاشون از ریشه فاسده...الان اما من شادم خیلی خیلی شاد و سرحال.فکر کنم دیگه وقتشه هممون به حرفای مردم پشت کنیم و دنبال علایقمون بریم و کارایی که دوست داریم بکنیم.چون فقط یه بار زندگی میکنیم😃👻.حالا با افتخار سرمو بالا میگیرم و میگم من قهرمان خودمم.خود خود من که یه زمانی فکر میکردم باختم و شکست خوردم.
پ.ن:نظارت روی ساختمون با سیس مهندس😂
پ.ن٢:البته که طی این نظارت زندگی درس های دیگری اموخت😂🤦🏻‍♀️که به عنوان جوجه معمار سیس مهندس نگیرم:)
 

 

 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان