اکنون دیگر هوا روشن شده است.

ایدای من!
اکنون دیگر هوا روشن شده است.
دوست داشتن،چه زیبا،چه پر شکوه،چه انسانیست!
تمام شب را چشمان ما بیدار مانده است؛من دم به دم به بالا نگریسته ام و هر بار،توانسته ام گردی سر زیبای تو را در زمینه اسمان تاریک ببینم و برق چشمان تو را احساس کنم؛چشمانی که من دوستشان دارم زیرا اینه های بی غبار قلب تو اند؛چشمانی که میدرخشند،زیرا می بینند که من به خاطر ان ها می نویسم؛و بدین دلیل،گردش قلم مرا با مراقبتی هوشیارانه تعقیب می کنند؛و می دانم که چقدر دوست می دارند که بر خطوط این صفحات کاغذی که ماحصل یک شب عمر من است بگردند و انچه نوشته ام برای قلب کوچکت ترجمه کنند.
ایدا تو بهار منی و من خاک مزرعه ام...باید بیایی و کنار من بمانی تا من سرسبز شوم،برویم و شکوفه کنم.من بی تو هیچ نیستم،بی تو هیچ نیستم،بی تو هیچ نیستم
 
مثل خون در رگ های من
نامه های شاملو به ایدا
احمد شاملو

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان