مدل گوگوشی

نمیدونم اگه بگم مدل موی گوگوشی میدونین کدوم مدل رو میگم یا نه ولی بد به سرم افتاده برم اون مدلی بزنم موهامو و متاسفانه کله من به شدت گرده با پیشونی کوتاه 

همه میگن خریت محض ولی من اخرش میرم🤦🏻‍♀️:(



۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

فراموش کردن

من با هر اخلاق گندی توی رفاقت ها برام قابل تحمله...هررررررر اخلاق گندی...اما به هیچ عنوان و به هیچ عنوان فراموش شدنم رو نمیتونم تحمل کنم.
ینی اگه با یکی رفیق باشم چندبار پیام بدم اما ببینم اون پیام نمیده جوری ازش فاصله میگیرم که اصلا انگار از اول نبوده.
خوشبختانه این اخلاقم خیلی خوبع که راحت میتونم ادما رو کنار بذارم:)
و بدبختانه من برعکس اینکه همه میگن تو رفاقتا از کسی انتظار نداشته باش مثل سگ از همه انتظار دارم چون من تو دوستی ها از همه وقت و جونم مایه میذارم:/
خلاصه که اینطوریه
شما چه اخلاقی رو نمیتونین تحمل کنین؟
۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

یک عدد زخم خورده:/ن

ملت تنبل شدن به خدا...این چه وضعیتیه.

صبح شنبه این همه راه تا باشگاه اومدم میبینم در بسته اس:/

زنگ زدم مربی میگم دیشب گفتین بازه میگه من بودم کسی نیومد رفتم:/

پس من چی ام این وسط؟

یه جوری ملت دیشب هجوم اورده بودن که از شنبه هستین یا نه من گفتم صبح باشگاه غلغله اس:/

دریغ از یه نفر:/

نکنین اقا درس و دانشگاه و کار که نیست:/ یه باشگاهه دیگه:/

نامبرده به شدت بی اعصابه-_-

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

کاش این اهنگا وجود نداشتن

یه اهنگ هایی هم هستن گریه ادمو در میارن.

اولش تعدادشون کمه...اما کم کم تعدادشون بیشتر میشه.

هرچی بیشتر میشه شما بیشتر یاد میگیرین درونی تر گریه کنین تا مثلا یهویی وسط یه رستوران توی یه قرار خانوادگی وسط اون همه قهقه و رقص و شادی یهویی نزنین زیر گریه.یهویی همه رو بهت زده نکنین.

یه سری دلیلشو میدونن که خب خوش به حالشون...

یه سری مثل من دلیل احمقانه این رفتارشون رو نمیدونن و فقط یهویی اشکشون سرازیر میشه...

هرچی میگذره هم بیشتر اصرار به گوش دادنشون دارین...انگار لجبازی میکنین...انگار میخواین مقابله کنین...میخواین کنترلتون رو دستتون بگیرین ولی نمیتونین.



پ.ن:اگه یه روزی قادر به حذف یکی از عادت های اخلاقیم رو داشته باشم مازوخیسم بودنم رو انتخاب میکنم...

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

مغزم درد میکند


اینجا دقیقا همانجاییست که دولت‌آبادی می‌گوید: مغزم، مغزم درد می‌کند از حرف زدن، چقدر حرف زده‌ام، چقدر در ذهنم حرف زده‌ام. 

 

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

شب نفرین شده

انگاری امشب نفرین شده بود.یهویی...بعد کلی خوش گذرونی...ببرنت به جایی که برات ترسناک ترین مکان دنیاست.جایی که به جنون میرسونتت!

چه کسی میتونست از من قوی تر باشه که وقتی وارد میشه حتی خم به ابروش نیاره؟

تمام بدنش بلرزه اما درونی...یخ کنه اما کسی نفهمه...عرق سرد روی تیغه کمرش سرسره بازی کنه...بغض خفه اش کنه...گوشش سوت بکشه...حس کنه دلش میخواد جیغ بزنه اما فقط خفه بشه و یه لبخند بزنه تا کسی نفهمه.حالت تهوع بی قرارش بکنه اما با همون لبخند احمقانه بتمرگه سر جاش و لب باز نکنه.

شاید این بدترین اتفاق توی دنیا برای من باشه...رفتن به اون مکان لعنتی با اون ادمای لعنتی ترش اونم درست وقتی که با خانواده ای...دلت بخواد زجه بزنی اما به خود درونیت سیلی بزنی...که هیییییس...خفه شو...فقط خفه شو...

تا همین الان صبر کنی همه بخوابن بلکه بتونی یه دونه از اون هق هق های لعنتی رو بدی بیرون اما بازم نتونی...

درست وقتی که حس میکنی کم کم از دست کابوسا و خون دماغای لعنتیت خلاص شدی همشون با هم میان سراغت...اینجور وقتا فقط سر گیجه و تهوع داری...حس انسان در حال مرگی رو داری که حتی برای نفس کشیدنم تقلا نمیکنه...

و حتی هیچکس نیست که بتونی باهاش حرف بزنی و اروم بشی...چون طبق معمول نمیخوای هیچکس رو ناراحت کنی...

دوستات پیام بدن اما تو فقط بخندی بگی کار دارم.ده تا فیلم کمدی رو بذاری و حتی یه لبخند نتونی بزنی.

لعنت به من.

لعنت به من که حتی عرضه ندارم با اون کابوسای لعنتی مزخرف کنار بیام.لعنت به من که هنوزم بعد این همه سال فقط لال میشم و پنبه پشت پنبه گلوله میکنم توی بینیم.لعنت به این ترس لعنتی و من احمق که نمیتونم باهاش کنار بیام و فقط دارم زندگی مزخرفم رو به گند میکشم.

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

جان من است او

شما فک کن ساعت یک شب از گرسنگی رو به موت باشی و از اون روزایی هم باشه که حس اشپزی نداری.بعد یهویی پسر خاله ات بهت بگه تو بشین من برات درست میکنم.ده دقیقه بعدش با یه ظرف سیب زمینی سرخ کرده جذاب با رب سرخ کرده بذاره جلوت بگه بخور شاد شی.

شما بردین عاشقش نمیشدین؟

من که عاشقش بودم عاشق ترم شدم:دی

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

سیل

بحث سر اینه که یه عالمه خانواده داغ دار شدن.کلی ادم مردن و مجروح شدن.اوضاع وخیم و در حال وخیم تر شدنه.شهرا داره خراب میشه.کلی خسارت جانی و مالی داشتیم.

اونوقت یه عده دارن سیل رو هم به سیاست ربط میدن.

مریضین به خدا شماها.تو این شرایطم ول نمیکنین.

گِل بگیرن این سیاستو یکم به فکر مردم باشین.😑

الان وقت تقصیر فلانی و تقصیر فلونی نیست.

الان دقیقا وقت کمک کردن و دقیق فکر کردن و احترام به سیل زده هاست نه نمک پاشیدن به زخم یه ملت.

فرهنگ داشته باشین.

ایرانم تسلیت🖤

۷ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

سال نو

سالی که گذشت برام سال به شدت خوبی بود.
من راستش رو بخواین چون کنکوری بودم اهدافم رو از بعد از کنکور نوشتم اما خوشبختانه بر عکس بقیه سال ها به اکثرشون رسیدم و خب این به شدت شادم میکنه.
از معدل الف شدن تا اقدام برای گواهینامه و اسکیت و باشگاه و کلاس طراحی و زبان تا خیلی چیز های دیگه که در لیستم بود.
به اونایی که نرسیدم به خاطر مشغولیت توی دانشگاه گذاشتمشون کنار اهداف امسالم که خودم رو موظف کنم بهش برسم.
خلاصه اقا موقع سال تحویل هیچکس به شادی من نبود.
از همه اینا گذشته سال ٩٧برای من خیلی پر بار بود.
یه دنیا دوست های خفن و معرکه پیدا کردم.بعضی هاشون رو از خودم روندم بعضی هاشون اخلاق گندم رو تحمل کردن موندن.توی رشته ام به همه نشون دادم موفقم و همین رویه رو پیش میگیرم حتی با وجود ادمای اطرافم که به شدت اه و ناله میکنن و منفی بافن من راه خودمو  رفتم.
ادمای مزخرف زندگیمو سریعا حذف کردم.
سال ٩٧ و ٩٦سالای بودن که دیدم به شدت نسبت به زندگی عوض شد و با چند نفر از معرکه ترین ادما اشنا شدم که خیلی خیلی توی تغییرم نقش مثبتی داشتن.از سلیقه توی موسیقی و فیلم و کتاب گرفته تا فلسفه و نوشتن و درس خوندن و هدف گذاری و خلاصه خیلیییی چیزا که ازشون ممنونم.
از طرفی سال ٩٧بدون هیچ نوشتنی گذشت.خیلی سخته برای یه نویسنده که نتونه بنویسه انگار نمیتونه حسشو منتقل کنه اما خب دلیلشو نمیدونم فقط یهویی همه ایده ها و حس و حالای نوشتنم فرو ریخت و هرچی سعی کردم نشد که نشد.حتی باعث بدقولی هم شد برای دوستانم که ازشون معذرت میخوام.
خلاصه که اقا جان من سال ٩٧رو منهای جریانات اجتماعی و سیاسی و هر چیز دیگه ای فقط به دلایل شخصی به شدت دوست داشتم و امیدوارم به همین رویه پیش ببرم سال ٩٨رو پیش ببرم.
سال نو تک تکتون مبارک باشه دوستان عزیز و گلم
امیدوارم امسال یه سال شاد و پر سلامتی باشه برای هممون بدون هیچ غصه و رنجی.

پ.ن:امسال میخوام دوباره وبلاگ نویسی رو به طور جدی شروع کنم:)
۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان