توی اینه ی اتاق به موهای تراشیده شده ام خیره شدم.ابروهایی که نبودند و حتی با مداد هم سعی در اصرار بر داشتنشان نداشتم.حبس توی اتاق کوچک و نیمه تاریکم.پرده های کشیده شده بعد از ماه ها و انعکاس نور مهتاب توی اتاقم.تنهای تنها به هیچ چیز فکر نمیکنم.درد استخوان هایم امان فکر کردن نمیدهد اما بوی عطرت توی اتاق پیچیده.میدانم پشت دری اما نمیخواهم در این وضعیت تیره و تار ببینی ام.دلم میخواهد تصویرت از من همان بهار قوی و نشکسته ی سال ها قبل باشد.گرمای تنت را حس میکنم.از برم صدای تپش های نامنظم ترس الوده ی قلب ات را.نترس من خوبم.خوبم!ارام به سمت در میایم اما نه به قصد باز کردن.فقط به قصد فرو رفتن در اغوش مردانه ات برای اخرین بار اما با وجود یک در چوبی قهوه ای.ارام به در تکیه میدهم و حس میکنم که توی اغوشت لم دادم تا نفس های اخرم را به اتمام برسانم.صدای هق هق مردانه ات عجیب عذابم میدهد.هق هق های از ته دل و بغضی که نیمه خفه شان میکند.اه میکشی و میلرزی اما من ارام و ارام و ارام تر می شوم.دردهایم تمامی می یابد و چشمانم با قطره اشکی ارام روی هم می افتد.خاطرات قشنگ با هم بودنمان توی ذهنم تکراروار به نمایش در می اید و من تنها میتوانم با بوسه ای روی در خاطرات عاشقانه ی نیمه تمامان را تمام کنم.
روز نوشت:)
سه شنبه 97/3/29