مامان بعد سال ها شب کار بود.امیر طبق معمول پای پلی استیشن و بابا هم خوابیده بود.ساعت استیل قدیمی اتاقم نشون از دیر شدن بیش از حد میداد.
داشتم تختم رو مرتب میکردم برای خواب که اومد.با ناز همراه بغض صدام زد.برگشتم سمتش:
-نخوابیدی هنوز لیدا
اروم با دستاش چشماشو مالید و بغض الود گفت:
-میشه پیشت بخوابم!؟
اخم کردم و به کارم ادامه دادم:
-نه اصلا.تخت من یک نفره اس اصلا جا نمیشیم.
دستم رو کشید و وادارم کرد بهش نگاه کنم.چشمای خوشگلش رو مظلوم کرد و گفت:
-اخه میدونی...دلم برای مامان تنگ شده.وقتی میبینمت یاد مامان میوفتم.لطفا بذار بیام تو بغلت بخوابم.
هیچی دیگه.نگم براتون که خر شدم گفتم بپر بالا.همچین تا خود صبح تو بغلم خوابید که فک کنم همچین خوابی رو تجربه نکرده بود تا الان:دی
درسته که دیشب وقتی پیشم خواب بود بی دغدغه ترین خواب عمرم رو تجربه کردم اما این درسته یه الف بچه منو با این کاراش خر کنه!؟😂:دی
پ.ن:خب خدایا یکم از این سیاستش رو به من میدادی قول میدادم فقط در جهت منافع اسلامی ازش استفاده کنم:دی
پ.ن٢:همچنان در حال فکرم که جام جهانی چشمانت چی بنویسم:دی
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره:دی
پ.ن٣:تولد عید شما مبارک:دی