دعوت شده ام تا از چشمانت و جام جهانی که به راه انداخته بنویسم.
اما میدانی رفیق ناخوشی های زندگی ام؟راستش را بخواهی هیچ دلم نمیخواهد از چشمانت بنویسم.اصلا میدانی چیست!چشمان تو بیخود میکند جام جهانی داشته باشد.چشمان تو فقط و فقط برای من است و بس.بدون توصیف و هیچ گونه احساساتی.تنها چشمانی توی جهان که توانایی خواندن احساساتشان را دارم.همین برای من بس است از کل دارایی هایم.
چشمان تو رازیست میان من و تو و نشود فاش کسی آنچه میان چشمان من و توست.
پس من حرفی برای گفتن از چشمانت ندارم.
مرسی از ارکیده عزیزم که منو دعوت کرد:)
پ.ن:پدر جان اگه این پست رو میخونی باور کن یه چالشه:دی
من بی گناهم و اغفال شدم:))))
پ.ن٢:ببخشید دیگه این اولین باری بود که نوشته عاشقانه راجب خودم نوشتم:دی
مرا به بزرگواری خودتون ببخشید.
پ.ن٣:همه نوشتن و من نمیدونستم کی رو دعوت کنم.پس از اندکی تحقیق متوجه شدم اقای هاتف و آیدای عزیزم ننوشتند.پس ازشون دعوت میکنم که بنویسن:)