دوشنبه ۱۹ خرداد ۹۹
روزی که بالاخره تصمیم گرفتم رشته و کنکور تجربی رو ول کنم برم معماری بخونم یادمه همه گفتن نه تو نمیتونی و نمیتونی درس های ریاضی مهندسی رو پاس کنی...پیش تر از این ها هم تصمیم به رها کردن رشته ام و رفتن سراغ معماری داشتم ولی خب با همین حرفا پشیمون میشدم...بار اخر ولی فرق داشت و من تصمیمم رو خیلی قاطعانه گرفته بودم و برام مخالفت ها مهم نبود...توی این تصمیم فقط چند نفر پشتم بودن و حمایتم میکردم و من با یه ایمان قاطعانه به خودم رفتم سراغ رشته موردعلاقه ام...پشت کردم به حرف همه ادما و اما و اگر هاشون...طعنه ها و گوشه و کنایه هاشون...اما به جاش الان حس میکنم من خوشبخت ترین و شاد ترین دختر دنیام...توی رشته ای ام که با علاقه براش درس میخونم و برعکس حرف همه کسایی که گفتن درس هامو با ١٩و ٢٠پاس کردم و این خودش یه تو دهنی به حرفای دلسرد کننده بود...برای اولین بار الهامی رو شناختم که حرف مردم سستش نکرد و خیلی قوی با عمل به همه نشون داد که حرفاشون از ریشه فاسده...الان اما من شادم خیلی خیلی شاد و سرحال.فکر کنم دیگه وقتشه هممون به حرفای مردم پشت کنیم و دنبال علایقمون بریم و کارایی که دوست داریم بکنیم.چون فقط یه بار زندگی میکنیم.حالا با افتخار سرمو بالا میگیرم و میگم من قهرمان خودمم.خود خود من که یه زمانی فکر میکردم باختم و شکست خوردم.
پ.ن:نظارت روی ساختمون با سیس مهندس
پ.ن٢:البته که طی این نظارت زندگی درس های دیگری اموختکه به عنوان جوجه معمار سیس مهندس نگیرم:)