سومین سال نبودنت:(

اون روز...دقیقا همون روزی که خبر رفتنت رو شنیدم گریه کردم....هفته بعدشم گریه کردم...ماه بعدشم گریه کردم...سال بعدش هم گریه کردم...تا همین امسال هر سال رو گریه کردم.لبخند اخرت وقتی برای اخرین بار دیدمت و با شوق به سمتت دویدم تا برای اخرین بار در اغوشت بکشم و تو با همون لحن خوشگل و دوست داشتنیت گفتی جلو نیا من دیگه بازنشست شدم و نمیشناسمتون...به لحن شوخت از ته دل خندیدم و بغلت نکردم اما باهات خداحافظی کردم و تا لحظه اخر چشمای عاشقم رو بهت دوختم.درست تا لحظه ای که توی افق محو شدی.

روزی که اومدم به اون مجلس ختم عذاب اور دلم میخواست دروغ باشه...امید داشتم...ولی وقتی عکست رو دیدم دنیا روی سرم خراب شد.وقتی تن سفید پوشت رو گذاشتن توی خاک شکستم.خم شدم.هق میزدم اما نمیذاشتن پیشت بمونم...من میترسیدم شب تنها بمونی  و بترسی اما نذاشتن پیشت بمونم...وقتی توی مسجد یه گوشه نشستم و توی خودم مچاله شدم خود خدا منو توی اغوشش کشید.خودش در گوشم گفت که جات خوبه...خودش خیالمو راحت کرد.همون وقتی که قرانش بهم گفت قطعا جای مومنان توی بهشته...حالا بعد از گذشت سه سال امروز اومدم تا به جبران اون اغوشی که حسرتش تا ابد به دلم خواهد موند یه دل سیر در اغوشت بکشم اما نتیجه اش یه سرمای عظیم توی قلبم بود به واسه سنگ سردی که غریبانه به اغوش کشیدم.




من حس میکنمت.همیشه و همه جا...در کنار خودم...درست توی قلبم...

۱ موافق ۰ مخالف
خدا رحمتش کنه
خیلی دلنوشته ی غمگینی بود

ممنونم از وقتی که گذاشتین و خوندین:)

سلام
خیلی متاثر شدم .

خدا رحمتشون کنه ان شاءالله

سلام

ممنونم:)
خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه

سلام 
خدا رحمتشون کنه 

سلام مریم جون:)

مرسی:)
خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه

سلام 
روحش شاد .

سلام

ممنونم:)

زندگی همش درده

همشم نه:)

همش درده
همش درده
همش درده
همش درده

:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان