امشب بی تاب تر از هروقتی به ماه کامل توی اسمان خیره شده ام.به سرنوشتم فکر میکنم.به قدم های اشتباهم.به اهدافم.به زندگی که تصورم را عوض کرده از خودم.از خود ناراضی ام.از خون دماغ های پی در پی و سردرد های بی امانم.اما ته ته تمام این ظلمات منم و ماه کاملی که هروقت ترسیدم دلم را ارام کرد.رازیست میان من و مهتاب و ارامشش.
پلی لیست گوشی ام طبق معمولِ روز های دل آشوبم روی گوگوش و داریوش میچرخد و از بین لیست بلند بالای اهنگ هایشان فقط دو قسمت حواسم را جمع خودش میکند:
-آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
-در آن تنهایی بی رحم و ممتد
به دلداری کسی از در نیامد
من تنهای من تنها کسی بود
که هر شب در اتاقم پرسه می زد
خدایا تو میدونی منم میدونم که همیشه بهترین چیزا رو بهم دادی حتی وقتایی که ناراضی بودم.حتی همون روزی که تیزهوشان رتبه اوردم ولی مدرسه دانش اموز های سال قبلش رو گرفت و من موندم و یه مدرسه نمونه که بعدا هزاران بار شکرت کردم که منو نفرستادی به تیزهوشان تا بتونم بهترین معلم ها رو توی نمونه تجربه کنم.خودت شاهد بودی براش هزاران بار اشک ریختم و گلایه کردم ولی تهش راضی و خوشنود بودم.الانم دیگه نمیخوام باهات مخالفت کنم.دیگه نمیخوام گریه کنم.نمیخوام خودمو اذیت کنم و مهمتر از همه نمیخوام تو رو اذیت کنم.بازم هرچی دادی میگم دمت گرم.الان دیگه واقعا واقعا توکلم فقط به خودته.دلمو اروم کن.فقط همینو ازت میخوام
پ.ن:دوستان گلم برام دعا کنین ولی نه برای موفقیت توی کنکور.فقط برای ارامش دلم.واقعا بهش نیاز دارم.دل اشوبم اگر اروم بشه من خوب میشم.