امروز تولد دوست لیدا بود و من قرار بود بعد از تموم شدن جشن برم دنبالش.از اونجایی که دوستش دورگه هست و مادرش روس هست من داشتم فکر میکردم الان که درو باز کرد من باید با فضاحت تمام روسی دست و پا شکسته ای که از قدیم یادم مونده رو صحبت کنم یا شانسم میگه و پدرش درو باز میکنه که در باز شد و یه خانم قد بلندِ بلوند چشم ابی درو باز کرد.خواستم به روسی بگم سلام که هول شدم و دقیقا عین همیشه تو مواقع حساس خیلی ناخوداگاه به فارسی گفتم:
-سلام
لبخندی زد و به فارسی بدون لهجه زیادی گفت:
-سلاااام خوبی!؟
متعجب ازش خواستم لیدا رو صدا بزنه و بعدش متعجب تر دیدم که باز با فارسی گفت:
-لیدا کجایی!؟اومدن دنبالت
و من متعجب تر شدم.از منم فارسی رو راحت تر و بدون لهجه تر حرف میزد😂😂
خلاصه که خیلی هنگ کردم😂
دیروزم که تولد لیدا بود همین دوستش اومده بود.برای اولین بار دیدم امیر رفت سمت یه دختر بچه و کلی باهاش بازی کرد.بعدشم بردش تو اتاقش و وسایلاش رو بهش نشون میداد.وقتی رفتم تو اتاق دیدم کنار میز امیر وایسادن و امیر داره براش از ماهی که خریده و توی تنگه حرف میزنه دیانا هم با ذوق گوش میده ازش سوال میپرسه.منم با ذوق به امیر گفتم:
-یه خواهشی بکنم ازت!؟
گفت:
-بگو
گفتم:
-میشه وقتی خواستی ازدواج کنی زن روس بگیری!؟دلم میخواد برادر زاده ام همینقدر بلوندو سفید و خوشگل باشه😂😂😂
یکم پوکر فیس نگاهم کرد و رفت😂
اخرشم نفهمیدم مگه پیشنهادم چش بود!؟😂
پ.ن:عیدتون مبارک:)