دیشب تقریبا ساعت های ده شب انقدر هوا دلبری کرد انقدر دلبری کرد که با عجله لباسم رو پوشیدم و کیف به دوش از خونه زدم بیرون.همین که از در خونه اومدم بیرون حس کردم چقدر سبکم هااااا!بازم اهمیت ندادم و تا در حیاط هم رفتم.حالا کوچه ی همیشه خلوت ما دیشب حسابی شلوغ بود...منم برعکس همیشه که سرم رو مینداختم پایین و بی سلام اهسته محل رو ترک میکردم دیروز با سر برافراشته یه سه چهارنفری رو با سلامام مشعوف کردم...خلاصه چشمتون روز بد نبینه همینجوری داشتم فک میکردم چرا انقدر حس من چقدر خوشبختم همه چی ارومه دارم که یهویی دیدم ای داد بیداد بدون مانتو و شال اومدم بیرون:/
همینقدر افتضاح با یه تیشرت صورتی که روش عکس دوتا کاپ قهوه وسط یه قلب بزرگ داره...دیدم چقدر همه داشتن با تعجب میدیدن هااااا.خلاصه که ابهتم تو در و همسایه ریخت:(
فقط سعی میکنم خودمو با این حرفا اروم کنم که ایرادی نداره خدا رو شکر با تیشرت خرسکی هات نرفتی که کلا بی شرف بشی:/
با خودزنی اومدم خونه تصمیم گرفتم قید رفتن رو بزنم دیدم هوا خیلی خفن تر از این حرفاس دیگه مانتو و شالمم پوشیدم و وقتی جلوی اینه خودم رو چک کردم رفتم.
چه طرز حواسه خب!؟مسئولین چرا به این کنکور کوفتی رسیدگی نمیکنین!؟ما دیگه داریم کاملا از کنترل خودمونم خارج میشیم:/