اکثریت ادم ها توی سنین نوجوانی تصویری از اینده برای خودشون در نظر میگیرن...گاهی براش تلاش میکنن و بهش میرسن و گاهی فقط در حد یه ارزو میمونه.
تصور من اما از اینده همیشه یه خونه ی نقلی ٧٠متری هست با دیوار های سفید...پنجره های زیاد و بزرگی که نور خورشید رو مدام مهمون خونه ام میکنه...یه دست مبل قرمز و خاکستری که همراه یه دست میز نهارخوری چهار نفره توی پذیرایی چیده میشه با یه تلویزیون و پلی استیشن...پرده های قرمز و خاکستری که پنجره های بلند رو در بر گرفته و قراره کل روز کنار باشه تا حسابی نور رو توی خونه ام پخش کنه...یه اشپزخونه با کابینت های خاکستری و سفید و حتما حتما یه دستگاه قهوه ساز...دوتا اتاق نقلی و کوچیک که با لذت وصف نشدنی یکیش رو طبق ارزوی دیرینه کتابخونه بزرگی کنم که کتاب های انبوهم رو در بر بگیره با دوتا مبل راحتی ابی اسمونی و یه میز کار برای گوشه اتاق برای کارهای روزانه ام...اتاق دیگه اما مزین به یه تخت یک و نیم نفری با دوتا عسلی دو طرف و یه میز دراور گوشه اتاق و کمد بزرگی که بتونه لباسام و کفشام رو توی خودش جا بده.
یه خونه که توی تابستون با کولر و توی زمستون با پنجره های باز همیشه سرد باشه تا وقتی توی خونه ام اروم بخزم زیر پتوی مسافرتی که همیشه تا شده روی دسته مبل سه نفره پذیراییه
دلم یه بالکن کوچیک میخواد با یه دست میز و صندلی و گل های فراوون برای شبایی که دلم گرفته و میخوام با خودم خلوت کنم...دلم ارامشش و حس استقلالش رو میخواد.
اینکه طبق برنامه روزانه سر کار برم و وقتی خسته از سر کار میام مثل یه دختر منظم برعکس اونچه که الان هستم لباسام رو توی کمد اویزون کنم و اروم بیام روی کاناپه راحتی ام زیر پتو لم بدم و کمی تلویزیون تماشا کنم یا برم توی کتابخونه ارامش بخشم و مطالعه کنم...با یه لیوان نسکافه داغ که ازش بخار بلند میشه و اروم رقص کنان توی هوا پخش میشه.
و شب در کمال ارامش خوابیدن و صبح روز بعد مجدد سر کار رفتن...وقتی که در کمال ارامش قهوه صبحگاهیم رو درست میکنم و عطرش که فضا رو عطراگین میکنه و لذت وصف نشدنی به زندگی میده.
اخر هفته هایی که با برنامه های شاد با مامان و بابا و یا دوستانم سپری میشه و اماده شدن برای یه هفته زیبای دیگه...مدام در حال تلاش و تکاپو...خونه ای که مدام غرق عطر کیک ها و غذاهای مختلف بشه...شب هایی که خیره به ماه کامل توی بالکن چای دارچینم رو مینوشم و وقتایی که استریوی گوشه اتاق رو روشن میکنم تا فرهاد یا هر خواننده دیگه ای بسته به مودم سکوت خونه ام رو بشکنه.
شغلی که عاشقانه براش تلاش کنم و روزهام رو باهاش شیرین کنم...یه زندگی اروم و مستقل به دور از هرگونه حواشی.به زندگی شیرین که وقتی توی هشتاد سالگیم در حالی که جلوی اینه صورت پر چین و چروکم رو میبینم و دارم موهای سفید شده ام رو میبافم با یاد اوریش ازش لذت ببرم و نه افسوس و اه و در انتظار فرزندهایی که بی وفا دل از والدینشون کنده ان و پی زندگی خودشونن...یه زندگی اروم...پر از سکوت....با نظم خارق العاده ای که فضا رو دلنشین کنه.تنها و اروم و بی حاشیه،پر از لذت و به دور از اتفاقات وحشتناک و زشت.با داشتن پستی بلندی های مختلف و بزرگ شدن با هر مشکل به خصوص و لبخندی که تهش زده میشه برای پشت سر گذاشتنش...لذت کسی که هستی و قبلا نبودی و تغییر دلنشینی که عاشقانه عاشقشی:)
برام مهم نیست که چقدر ادم ها میخوان منصرفم کنن و بگم زندگی هیچوقت قرار نیست قشنگ باشه اما با شناختی که از خودم دارم من همیشه یاد گرفتم زندگی رو زیبا ببینم حتی در بدترین شرایط...کل حس منفی قلبم چهارتا اشک توی تنهاییِ شب باشه و صبح روز بعدش شاد از خواب بیدار شدن:)
من میدونم که میتونم و دلم میخواد براش تلاش کنم:)