××

فقط سلام:)

روم به دیوار چقدر اینجا عوض شده:دی

من کیلی کیلی فارسی بلد نیست:دی

 

خدا بخواد فکر کنم دوباره دست و دلم به نوشتن های درست و حسابی رفته بعد سالها ننوشتن:)بلکم از این خزعبلات گویی رهایی بیابم روم بشه بیام اینجا یه چیزی پست کنم:)

 

برای قرنطینه فقط یه جمله میگم:)

قرنطینه تموم بشه تمام اطرافیانم رو یه دور بغل میکنم بدون در نظر گرفتن اسلام:دی

باورم نمیشد انقدر احساساتی باشم :)

 

و اینکه دلم چقدر تنگ شده بود برای اینجا نوشتن و غرغر کردن:)

 

پ.ن:

از شدت بیکاری وبلاگ قدیمی ام هم از دی اکتیو خارج کردم چون هیچ جایی برام اونجا نمیشد. نه حس و حالش نه هیچ چیز دیگه اش:)

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

من و ماه

بین من و ماه

گفتگویی است

که نه ماه میشنود

نه من.

#عباس_کیارستمی

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

رفیق:)

دوستانم

می‌رنجانندم مدام

از دشمنان

چیزی در خاطرم نیست.



#عباس_کیارستمی

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ماجراهای الهام و گواهینامه:/

جناب افسر رانندگی گرامی و دوست داشتنی

بیا با هم صادق باشیم

سه هفته اس منو معطل کردی سر اینکه یه ممنوع نگفتی...یه بار سر اینکه با عجله دوبل زدی...و و و

برادر گرامی اینا کجاش عیب و ایراده؟مهم اینه من نه ماشین زیر پام خاموش میشه نه استرس دارم و نه خراب میکنم دوبل هامو و عین قرقی برات دوبل میزنم.

بابا قبول کن منو دیگه...من نافمو با عجله بریدن خب چیکار کنم دوست دارم وقتی یه کاری بهم میدن سریع انجامش بدم.

چرا اذیت میکنی برادر من؟

حداقل اخرش انقدر از دست فرمونم تعریف نکن که دلم بیشتر بسوزه خب:/

گیر کردیم به دستشون ها

بابا بنزین گرون شده جیب من نمیکشه انقدر با اژانس بره و بیاد:,(

 

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

لیست هدایا

نمیدونم سریال فرندز رو دیدین یا نه ولی توی اون سریال شش تا شخصیت وجود داره که به نظر من شخصیت هرکدوم از ماها متشکل از این شش شخصیته.

جویی:یه انسان دائم الگرسنه که عاشق غذاست و هیچوقت بهش نه نمیگه.

فیبی:یه ادم الکی خوش که از لحظات زندگیش لذت میبره.

چندلر:به شدت انسان فان و در هر شرایطی به خصوص وقتی توی یه جمع معذب میشه سریعا دهنش به طنز پردازی میپردازه:دی

مانیکا:به شدت وسواسی در هر اموری و به شدت کمالگرا

ریچل:اهل مد و خوش پوش گروه و به شدت عاشق خرید.وسواسی در هدایا تولدش به طوری که هرسال برای تولدش لیست تهیه میکنه که براش بخرن:دی

راس:دانشمند و به شدت اخلاق مدار:)

خلاصه این همه حرف زدم که بگم اقا جان ریچل وجودم زده بالا طوری شلاقی دارم برای همه اطرافیان لیست تهیه میکنم و میفرستم که اصلا نگم براتون:دی

اینجا کسی هست سریال فرندز رو دیده باشه؟

 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

mary & max

مکس:یه دفعه پلیس بازداشتم کرد بعد که دیدن به جز خودم برای کسی خطری ندارم ولم کردن.

@@@

مکس:هرکس توی این دنیا یکی رو داره که نداره...

@@@

مکس:من همیشه ته دلم ادما رو دوست دارم اما نمیدونم چرا اونا هیچوقت اینو نفهمیدن...

اخه من واسشون سودی ندارم واسه همینه که هیچ دوستی ندارم.

@@@

از نظر مردم من گستاخ و بی ادبم ولی نمیدونم چرا مردم صداقت رو با بی ادبی اشتباه میگیرن.شاید واسه همینه که دوستی ندارم

@@@

اینا قسمت های کوتاهی از انیمیشن قدیمیه مری و مکس هستش

اگر ندیدین بهتون پیشنهادش میکنم:)

 

 

 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

تابستون هیجان انگیز

چند وقتی بود دلم میخواست مسافرت های تنهایی رو شروع کنم اما نمبدونستم واکنش خانواده چیه.

چند وقت پیش وقتی با بابا مطرح کردم از ایده ام استقبال کرد و بهم گفت اگه مامان هم مخالفت کرد من راضیش میکنم.

این شد که تصمیم گرفتم اولین سفر تنهاییم رو به مقصد شهر خودمون انتخاب کنم که هم ترسم بریزه از مسافرت تنهایی و هم یکم چم و خم روزگار دستم بیاد و این شد بهترین سفر تمام عمرم.خیلی اتفاقی هم ساعت حرکت به شب تغییر کرد و باعث شد تمام طول جاده رو فقط به شیشه زل بزنم و از منظره لذت ببرم.صدای داریوشم که دیگه عیشم رو تکمیل کرد:)

اینکه کم کم تو زندگی با چالش ها و تجربه هایی که دوست داشتی اشنا میشی و تجربه اشون میکنی انقدر لذت بخشه که حتی نمیتونم براتون توصیفش کنم اما میتونم بگم این تابستون بهترین تابستون عمرم بود.چرا؟چون که حتی یک لحظه اشم تلف نشد و دست اخر هم ایین نامه ای که همه ترسونده بودنم رو بار اول قبول شدم و هم اتوکدم رو با نمره١٠٠پاس کردم و حالا مدرک فنی حرفه ایش رو دارم:)

خلاصه که انقدر این تابستون برام پر بار و هیجان انگیز بود که دلم میخواد همینطوری تکرار بشه:)

شما تابستونتون رو چگونه گذروندندین؟راضی بودین ازش؟

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

در باب حکمت زندگی

آنچه در ذهن دیگری می گذرد، برای ما فی نفسه بی اهمیت است و اگر به سطحی بودن و پوچی افکار، محدود بودن مفاهیم، حقارتِ طرزِ فکر، واژگونی عقاید و اشتباهات فراوانی که در ذهنِ غالبِ اشخاص وجود دارد به قدر کافی پی ببریم، و علاوه بر این به تجربه بیاموزیم که مردم با چه تحقیری از کسی سخن می گویند که دیگر هراسی از او ندارند یا گمان می کنند حرفشان به گوش او نخواهد رسید، در این صورت به تدریج در برابر نظر دیگران بی اعتنا می شویم؛ به ویژه اگر یکبار شنیده باشیم که گروهی ابله، درباره ی بزرگ ترین مردان چه می گویند و چگونه آنان را تحقیر می کنند، می فهمیم که هر کس ارزش بسیار برای نظر مردم قائل باشد، بیش از اندازه آنان را محترم می شمارد.  



📗(( #آرتور_شوپنهاور / #در_باب_حکمت_زندگی ))  

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

وضعیت تابستون

از ترس بیکاری و توی خونه نشستن و همچنین به خاطر اینکه زودتر مدرکم رو بگیرمترم تابستونه گرفتم.
راستش برنامه من اینه که در وهله اول بعد از لیسانس اپلای کنم برای کانادا و خب اگه قبول نکنن مجبورم فوق رو هم بخونم و بعدش برم.
تمام زورم رو دارم میزنم تا زودتر زبانم رو تموم کنم و بتونم ایلتس بگیرم.
از طرفی کلاس اتوکد میرم و بعدش باید ریویت و اسکچاپ و 3D مکس و ICDL رو بگیرم و دارم زور میزنم مدرک های بین المللی همشو بگیرم تا به دردم بخوره.
از یه سمت دیگه هنوز امتحان اخر گواهینامه رو هم ندادم.
یه دنیا کتاب معماری خریدم که توی خونه بخونم و یه دنیا کتاب غیر درسی هم توی کتابخونه بهم چشمک میزنه.
پروژه ام تموم شد شنبه و دقیقا از فرداش ینی امروز کلاسای دانشگاهم شروع شد اونم چه درسایی...
خلاصه که این تابستون یا میبرم یا میمیرم🤦🏻‍♀️
امیدوارم تابستونم به خیر بگذره.
یه شب فکر کردم ارزش داره این همه سختی بدم به خودم؟
و بعدش از فکر مهاجرت و رفتن به یه کشور درست و حسابی انقدر ذوق کردم که ترجیح دادم حتی برنامه ام رو فشرده تر کنم:)
امیدوارم یه روزی وقتی برمیگردم به عقب از خودم و تمام راه هایی که رفتم راضی باشم.
راستشو بخواین من تو تمام مدت زندگیم به خودم استراحت دادم.حتی دوره کنکورم درست و حسابی درس نمیخوندم.وقتی رفتم رشته ای که دوست دارم تصمیم گرفتم انقدر تلاش کنم تا بتونم به یه درجه خیلی مهم توی زندگی خودم برسم و بتونم از خودم راضی باشم.:)
درست و غلطش رو نمیدونم اما حس میکنم هرچی شلوغ تر باشم اعصاب راحت تری دارم
شبا همش خودمو یه قدم جلوتر میبینم توی هدفم و ذوق میکنم:)
۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

سگ سیاه افسردگی

راستشو بخواین من اکثر اوقات وقتی مغزم پالس میده که ناراحته با بیل میکوبم توی سرش و میگم خفه بیخود کردی و اینطوری در نطفه خفه اش میکنم.اینطوری یهویی به جایی میرسه که مغزم از هر روشی استفاده میکنه تا بفهمونه که ادم نفهم من حالم خوب نیست.اینجا دیگه از حس هیچکس منو دوست نداره شروع میشه تا حس های بدتر که من یه موجود اضافه و بی عرضه ام و...
دیگه خودتون تا ته بخونین.
هرچی هم بهش میگی بابا خب کسی دوستت نداره جهنم خودت که خودتو دوست داری...یهویی یادت میوفته فک نکنی خودتم خودتو دوست داشته باشی و خلاصه همینطوری الی اخر.
خلاصه که مغز بی رحمی میشه یهویی...انتقام گیرانه و سرسخت.
دیگه اینجور وقتا به مرحله ای میرسه که تو اتاق خودمو حبس میکنم.گوشی رو حالت پرواز و همه برقا خاموش.اینجا دیگه دقیقا با سگ سیاه افسردگی دست و پنجه نرم میکنم.حوصله لوس کردن خودمو ندارم...به جاش تا بخواین حساس میشم و دوست دارم همه رو بلاک کنم...خوابم میاد اما وقتی میخوابم انقدر کابوس میبینم که با گریه و سردرد بیدار میشم.انقدر این بخش از زندگی دارکه که هیچوقت نمیتونم دقیق توصیفش کنم.
دیگه خالی از لطف نیست که بدونین صدای داریوش تو کل این چند روزی که با سگ سیاه افسردگی دست و پنجه نرم میکنم در بلند ترین وضعیت ممکنشه:)
فقط میدونم الان تو همین وضعیتم و ١٠ام و١٢ام تحویل پروژه های مهمی دارم و هیچ غلطی هم براش نکردم:)
پ.ن:دقیقا در بدترین حالت دارم اینو مینویسم.چرا؟چون خونه در شلوغ ترین حالت ممکنشه و من نه اتاق دارم نه مکانی برای اینکه حال خودمو خوب کنم.
نداشتن اتاق برای منی که همه ی منبع ارامشم توی اتاقمه و تمام ارامشم رو همونطور که جنین از مادرش میگیره از تختم میگیرم ینی اوج فاجعه...
۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان