از سری نوستالژی های شیرین

     میدونید...بعضی نویسنده ها برای ما ممکنه یه خاطراتی داشته باشند که باعث بشه حتی بعد از مدت ها و با وجود کتاب های بیشتری که میخونیم بازم نتونیم کتاب های ایشون رو از لیست صد تای برتر خودمون برداریم حتی به قیمت نبودن خیلی از کتاب ها توی لیستمون.

     برای من اقای هوشنگ مرادی کرمانی یکی از این نویسنده هاست که با وجود سال های زیادی که از خاطراتم با کتاب هاشون میگذره بازم دیدن کتاب ها یا مجموعه هایی که از روشون ساخته شده من رو به وجد میاره.

     بذارید از اینجا شروع کنم...با توجه به وضعیت این روزها و کمرنگ شدن حضورمون در اجتماع و رویه ای که به سمت انلاین شدن کلاس ها گرفتیم،یکی از مزیت هاش برای امثال من که توی تهران زندگی نمیکنیم برگزار شدن سمینارهای مفید و همیشگی این بار به صورت وبینار و کاملا انلاین که باعث شده با اینکه توی خونه نشستیم بازم مفید ترین استفاده ها رو از وقتمون بکنیم...به شخصه چندین سایت رو میشناسم که خب هفتگی چک میکنم تا ببینم وبینار های مربوط به رشته من توی اون ها وجود داره یا نه و همین چند روز پیش وقتی داشتم چک میکردم رسیدم به یه وبینار نویسندگی از اقای مرادی کرمانی و اگر بگم چطور نیشم باز شده بود و ذوق مرگ وارانه به صفحه دسکتاپ خیره شده بودم تعجب میکنید.همچنین چنان جیغ وارانه بابا رو صدا کردم تا بهش نشون بدم وبینار رو که یه دور فحش نوش جان کردم از همه اعضای خانواده:)...خب خوبیش این بود که قرار شد ثبت نام کنم و چراش برمیگرده به سال 90 که خواهرم تازه به دنیا اومده بود و ما سه ماه تابستون رو توی شهر خودمون یعنی اقلید میگذروندیم.

     خاله من اون روزا داشت برای ازمون استخدامی اماده میشد و هر روز میرفت کتابخونه.از اونجایی که من کلا از اغاز کودکی تا به امروز به خاله هام به سان چسبی چسبیده و همه جا رو باهاشون گز کردم طبق معمول با خاله ام هر روز به کتابخونه میرفتم و این اولین باری بود که من از کتابخونه استفاده میکردم و ذوق عجیبی داشتم براش چرا که همه عمرم دلم میخواست رفتن به کتابخونه رو تجربه کنم اما نتونسته بودم. خاله ام لطف کرد و من رو عضو اون کتابخونه کرد و اولین کتابی که ازشون گرفتم کتاب شما که غریبه نیستید و دومیش کتاب قصه های مجید بود که یادمه هر روز روی گوشه ای ترین و دنج ترین میز مینشستم،توی خودم جمع میشدم و همینطور کتاب میخوندم تا وقت رفتن بشه و تمام اون روزا انقدر غرق توی این دوتا کتاب و لحن صمیمی اون ها بودم که روزا برام دوبرابر سریع تر میگذشتن و حسابی تابستونم رو شیرین میکردن. این شد که ایشون و کتاب هاشون جزو نوستالژی های شیرین من هستند و من بابت این وبینار به قدری ذوق مرگم که حد نداره.

۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان