مرداب

من همونم که یه روز، می خواستم دریا بشم

می خواستم بزرگترین، دریای دنیا بشم


آرزو داشتم برم، تا به دریا برسم

شبو آتیش بزنم، تا به فردا برسم


اولش چشمه بودم، زیر آسمون پیر

اما از بخت سیاه، راهم افتاد به کویر


چشم من

چشم من به اونجا بود، پشت اون کوه بلند

اما دست سرنوشت، سر رام یه چاله کند


توی چاله افتادم، خاک منو زندونی کرد

آسمونم نبارید، اونم سر گرونی کرد


حالا یه مرداب شدم، یه اسیر نیمه جون

یه طرف میرم به خاک، یه طرف به آسمون


خورشید از اون بالاها، زمینم از این پایین

هی بخارم می کنن، زندگیم شده همین


با چشام مردنمو، دارم اینجا میبینم

سر نوشتم همینه، من اسیر زمینم


هیچی باقی نیست ازم، قطره های آخره

خاک تشنه همینم، داره همراش میبره


خشک میشم تموم میشم، فردا که خورشید میاد

شن جامو پر میکنه، که میاره دست باد



مرداب

گوگوش

۰ موافق ۰ مخالف
:)
با صدای گوگوش خوندمش

اخ که شاهکاربه برای خودش:)

چه قشنگ :)

خیلی دوستش دارم:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان