توی قاب خیس این پنجره ها عکسی از جمعه ی غمگین میبینم

ایا الان نباید توی اتاق اصلیم باشم و در حالی که توی استریو اهنگ جمعه ی فرهاد رو پلی میکنم،صداش رو زیاد کنم و برم توی بالکن روی صندلی گهواره ایم بشینم و قهوه بخورم!؟بعدشم هی زمزمه کنم:

-داره از ابر سیاه خون میچکه

جمعه ها خون جای بارون میچکه

بعدم هی به اسمون پرستاره و عاری از هرگونه الودگی خیره بشم!؟

اما واقعیت اینه که الان توی اتاق فعلیم نشستم و کتاب مبتکران شیمی هم جلومه و گوشی به دست کنار کتاب اه میکشم و بدتر استرس میگیرم اما تلاشی هم برای حل مسائلش نمیکنم😂😂😂

ینی زندگی در ان واحد که میتونه شیرین باشه نیست و همینجوری فعلا تلخه:)


۴ موافق ۰ مخالف
عزیزم تلاش کن :)😅

خسته تر از خسته ام:)

زندگی مگ شیرینم هست؟ :|

اره خیلی:)

همه چی می‌گذره
تلخی
شیرینی
...

امیدم به همینه:)

اما دلم میخواد خوب بگذرا:(

این مدتم اینقدر زود میگذره که حتى فکرشم نمیکنى و بعدا میگى واقعا راست میگن عمر گران زود میگذرد:))

این که صد البته:)

من حرفم اینه که بیاد و کوتاه بیاد و قشنگ بگذره:)

میگذره :)

خوبیش به همینه:)

این قسمت از زندگیت هم تمام میشه اما نتیجش مهمه.
من میدونم غیر پرستاری امکان پزشکی هم هست:)

الکیا😂😂

ته تهش معماری

این روزای اخر خیلی دارن سخت و کسل کننده میگذرن ...خیلی

بلی:(

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان