آفتابا چه خبر؟

آفتابا چه خبر؟
این همه راه آمده‌ای
که به این خاکِ غریبی برسی

ارغوانم را دیدی سر راه؟
مثل من پیر شده‌ست؟
چه به او گفتی؟ او با تو چه گفت؟
نه، چرا می‌پرسم
ارغوان خاموش است
دیرگاهی‌ست که او خاموش است
آشنایانِ زبانش رفته‌ند
ارغوان ویران است
هر دومان ویرانیم

هوشنگ ابتهاج

 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

هشتگ یک کچل خوشحال

میدونید چیه...اونایی که منو میشناسن میدونن هیچ علاقه ای به موی بلند نداشته ام و ندارم و خب در اینده نمیدونم مثل الانم یا خیر اما جالبیش اینجاست که من یک سال تمام در حسرت زدن موهام به طور کامل بودم...میخواستم بسنجم خودم رو و اعتماد به نفسم رو.

کرونا که گرفتم از عوارضش ریزش شدید مو بود که قشنگ به سان یک انسان عزیزی که شیمی درمانی میکنه دست میخورد بهش نصفش میریخت.من کلا موهای پری دارم که وقتی مبندمش انقدر زیاده که کش مو خیلی وخیم میشه وضعیتش ولی تازگیا شده بود یه دم موش پس الهام قصه طی یه عملیات هم برای شاد سازی فضای تولدش و هم برای کسب تجربه رفت تو حموم و ماشین مو تراشی رو برداشت و پشت پا زد به موهای 60یا 70سانتیش(شایدم خیلی بیشتر) و شد یه کچل خوشحالcheeky

از هدفم بگم که دلم تغییر میخواست و محک زدن اعتماد به نفسم.میخواستم ببینم چقدر خود واقعیم رو دوست دارم نه صرفا مو و ارایشش و تغییراتی که تو نوع بستنش میدم.میخواستم ببینم بازم تو جمع میخندم و سرم رو بالا میگیرم یا نه. میخواستم مطمن بشم الهام با حرف مردم کار نداره و مسیری که فکر میکنه درسته رو بره.میخواستم الهام یاد بگیره ظواهر براش مهم نباشه.

شما نمیدونید الهام امروز چقدر خوشحاله و روز تولدش چقدر خوشحال بود برعکس سال های قبل چون فهمیده بود ادم محکم و مستقل و با اراده ایه. فهمیده بود بزرگ شده و اون دختر ترسو بی اعتماد به نفس نیست. فهمید که چقدر استایل کچل خودشو دوست داره و شاید تا اخر عمرش اصلا کچل بمونه(هشتگ انسان جوگیر)

خلاصه الهام تابو امروزش رو شکست دوباره...یک بار وقتی بهش گفتن دختر رو چه به مهندسی...یک بار الان وقتی گقتن وا دختر مگه کچل میکنه؟دختر به موهاشه.

خواستم بگم دختر به مغزش و افکارشه مثل هر انسان دیگه ای ظواهر مثل مو و بینی جذاب و لب پر و صورت استخونی یا گرد به راحتی اب خوردن از بین میره اما افکار و اندیشه هست که همیشه میمونه.

فلذا الان همتون یه دوست دارید که کچله ولی دختره...و یه تابو بزرگ رو توی شهر خودش شکونده و در برابر همه سوال های چرا از ته زدی صادقانه جواب داده چون یک سال بود ارزوش رو داشتم.

و داره برنامه میریزه برای شکستن تابو بعدی که از نظر خودش هیچ تابو نیست ولی مردم مملکتش به چشم تابو میبینندش.

تمام حرفی که میخوام بزنم اینه کارایی که فکر میکنید دوست دارید انجام بدید و به خودتون یا دیگران صدمه نمیزنه رو انجام بدید.بیخیال حرف مردم چون شما یه بار در زندگی زندگی خواهید کرد.به جای به بطالت گذروندن و حسرت خوردن انجامش بدید و کر بشید در برابر همه سرزنش هاwink

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

#تنهایی_نقص_نیست

-تخت اگر خیلی بزرگ باشه احساس تنهایی بهم دست میده اگه کوچیک باشه احساس خفگی!

.

.

.

-شاید بهتر باشه اصلا تخت نداشته باشی!

.

.

.

-اینطوری بی پناه میشم.

تختم تنها کسیه که منو در اغوش میکشه!

 

 

در همه ی ما ادم ها یک تنهایی درونی وجود دارد که گاهی به ان متصل می شویم. به چشم های تنهایی تان نگاه کنید و از ان فرار نکنید.او بخشی از شماست.بخش مهمی که وقتی یاد میگیرید طردش نکنید به شما خواهد اموخت چطور رابطه هایی بدون تمنا و نیاز را تجربه کنید. تنهاییتان را بشناسید و گاهی در خلوتتان اجازه دهید در اغوشتان بکشد.تنهایی درونی ما، دوست ماست.

 

از پونه مقیمی

 

 

     نمیدونم چقدر ایشون رو میشناسید اما ایشون یک روانشناس و نویسنده هستن و اسم کتابشون تکه هایی از یک کل منسجم هست.

روزی که با صفحه اینستاگرامشون اشنا شدم و مطالبشون رو دنبال کردم به شدت دلم میخواست کتابشون رو بخونم و هربار اتفاقی می افتاد که موفق به خریدنش نمیشدم تا اینکه به عنوان هدیه به دستم رسید و من از روزی که شروعش کردم به خوندن طوری محو قلم و طرز نوشتنشون شدم که حتی دلم نمیاد کتاب رو تمومش کنم.کل کتاب پر از یادداشت و هایلایت و نکات مهم شده و منی که سعی میکنم بیشتر از قبل به خودم تاکید کنم همه چیز گذراست.شادی گذراست...غم گذراست...خنده گذراست و گریه هم گذراست.دوستی ها گذرا هستند و غیره

     تا قبل از اشنایی با هشتگ تنهایی نقص نیست با جملاتی مثل چرا دوست پسر نداری،چرا پارتنر نداری،چرا ازدواج نمیکنی،چرا سعی نمیکنی احساساتت رو توی یک رابطه خرج کنی ناراحت میشدم...یعنی در واقع دیگه از این جملات و تعجب های اطرافیانم و یا جملاتی مثل اره خدا تو رو افریده که به پیامبری مبعوثت کنه خسته شده بودم...اینکه اطرافیانم مدام بخوان بگن دوست که جای پارتنر رو نمیگیره یا تو احساساتی که باید از پارتنرت بگیری رو میخوای از دوستانت بگیری و امثالهم...و من واقعا خسته شده بودم از توضیح دادن اینکه من با تنهایی خودم اوکی هستم...دلیل نمیشه وقتی با دوستانم روراست هستم و در واقع خودم هستم این برداشت بشه که دارم محبت طلب میکنم یا از این دست برداشت هایی که یکی دوتا نبودن کسانی که بهم میگفتن یا سعی داشتن من رو با کسی اشنا کنن تا به قول خودشون حال من رو بهتر کنند و بهم لطف کرده باشند.

     من از این دخالت های بیجا نه تنها ناراحت میشدم که هر روز به خودم میگفتم یعنی واقعا من نقص خاصی دارم؟

اما الان بعد از خوندن مطالب و مقالات و نوشته های نویسنده های مختلف به این نتیجه رسیدم که واقعا این دوست داشتن و احترام گذاشتن به حریم تنهایی خودمون باعث میشه تا حد ممکن از روابط پرتنش و سمی که برای اکثر ادم ها پیش میاد دوری کنیم.در واقع من با توجه به مشاهدات خودم متوجه شدم اکثریت ادم ها از ترس تنهایی تن به روابطی میدهند که به خاطر نبود اطلاعات به شکل سمی اتفاق می افتند و به هر دو طرف صدمه میزد،که بعدها باعث انواع مشکلاتی مثل سندرم استکهلم یا کمبود اعتماد به نفس یا از این قبیل داستان ها می شد که برای مقابله با اون باید چندین برابر انرژی میگذاشتند که تازه اگر قبول میکردند که این مشکلات براشون به وجود اومده.اکثریت اون ها قربانی کمبود اطلاعات و ترس از تنهایی هاشون میشدند و مدام تکرار میکردند اگه وقتی پیر شدیم تنها باشیم چی؟اگر کسی رو نداشته باشیم چی؟اگر کسی دوستمون نداشته باشه چی؟اگر کسی بهمون محبت نکنه چی؟

     راستشو بخواید جواب من به همه سوال هاشون همیشه جمله به درک بود...مگه میشه انسان خودش برای خودش کافی نباشه؟کسی دوستت نداره؟خودت که خودت رو دوست داری...کسی بهت محبت نمیکنه؟مگه خودت به خودت محبت نمیکنی؟چرا نباید یاد بگیریم خودمون رو در وهله اول دوست داشته باشیم؟با خودمون به گردش بریم و یا برای خودمون هدیه بگیریم؟

     هیچی مهم تر از دوست داشتن خودمون و محبت کردن به خودمون نیست. اصلا ما ادم ها تا یاد نگیریم خودمون رو دوست داشته باشیم،تا یاد نگیریم به خودمون اعتماد داشته باشیم و خودمون به خودمن محبت کنیم چطور میتونیم به پارتنر و شریک خودمون محبت کنیم؟چطور میتونیم بهش احترام بذاریم و اعتماد داشته باشیم؟اگر اعتماد به نفس نداشته باشیم چطور میخوایم به پارتنرمون اعتماد به نفس بدیم؟

     به نظر من تا یاد نگیریم تنهایی خودمون رو دوست داشته باشیم و اون رو دوست خودمون بدونیم در یک کلام برای سایر انسان ها مضر به حساب میایم.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

از سری نوستالژی های شیرین

     میدونید...بعضی نویسنده ها برای ما ممکنه یه خاطراتی داشته باشند که باعث بشه حتی بعد از مدت ها و با وجود کتاب های بیشتری که میخونیم بازم نتونیم کتاب های ایشون رو از لیست صد تای برتر خودمون برداریم حتی به قیمت نبودن خیلی از کتاب ها توی لیستمون.

     برای من اقای هوشنگ مرادی کرمانی یکی از این نویسنده هاست که با وجود سال های زیادی که از خاطراتم با کتاب هاشون میگذره بازم دیدن کتاب ها یا مجموعه هایی که از روشون ساخته شده من رو به وجد میاره.

     بذارید از اینجا شروع کنم...با توجه به وضعیت این روزها و کمرنگ شدن حضورمون در اجتماع و رویه ای که به سمت انلاین شدن کلاس ها گرفتیم،یکی از مزیت هاش برای امثال من که توی تهران زندگی نمیکنیم برگزار شدن سمینارهای مفید و همیشگی این بار به صورت وبینار و کاملا انلاین که باعث شده با اینکه توی خونه نشستیم بازم مفید ترین استفاده ها رو از وقتمون بکنیم...به شخصه چندین سایت رو میشناسم که خب هفتگی چک میکنم تا ببینم وبینار های مربوط به رشته من توی اون ها وجود داره یا نه و همین چند روز پیش وقتی داشتم چک میکردم رسیدم به یه وبینار نویسندگی از اقای مرادی کرمانی و اگر بگم چطور نیشم باز شده بود و ذوق مرگ وارانه به صفحه دسکتاپ خیره شده بودم تعجب میکنید.همچنین چنان جیغ وارانه بابا رو صدا کردم تا بهش نشون بدم وبینار رو که یه دور فحش نوش جان کردم از همه اعضای خانواده:)...خب خوبیش این بود که قرار شد ثبت نام کنم و چراش برمیگرده به سال 90 که خواهرم تازه به دنیا اومده بود و ما سه ماه تابستون رو توی شهر خودمون یعنی اقلید میگذروندیم.

     خاله من اون روزا داشت برای ازمون استخدامی اماده میشد و هر روز میرفت کتابخونه.از اونجایی که من کلا از اغاز کودکی تا به امروز به خاله هام به سان چسبی چسبیده و همه جا رو باهاشون گز کردم طبق معمول با خاله ام هر روز به کتابخونه میرفتم و این اولین باری بود که من از کتابخونه استفاده میکردم و ذوق عجیبی داشتم براش چرا که همه عمرم دلم میخواست رفتن به کتابخونه رو تجربه کنم اما نتونسته بودم. خاله ام لطف کرد و من رو عضو اون کتابخونه کرد و اولین کتابی که ازشون گرفتم کتاب شما که غریبه نیستید و دومیش کتاب قصه های مجید بود که یادمه هر روز روی گوشه ای ترین و دنج ترین میز مینشستم،توی خودم جمع میشدم و همینطور کتاب میخوندم تا وقت رفتن بشه و تمام اون روزا انقدر غرق توی این دوتا کتاب و لحن صمیمی اون ها بودم که روزا برام دوبرابر سریع تر میگذشتن و حسابی تابستونم رو شیرین میکردن. این شد که ایشون و کتاب هاشون جزو نوستالژی های شیرین من هستند و من بابت این وبینار به قدری ذوق مرگم که حد نداره.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

کرونا ورژن2

صلوات دوم رو بلندتر بفرستید.

اینجانب برای بار دوم مشکوک به کرونا هستم:/

و این در صورتی هستش که هنوز من باب کرونای اولی که گرفته بودم دارم دارو و قرص میخورم و مشکوک به سکته هستم به خاطر امکان لخته خون در بدن در ثانی تا دلتون بخواد انواع قرص های رقیق کننده خون و انوع قرص و اسپری های آسم رو بستن به نافم و من هنوز یه شبایی از شدت سردرد و تنگی نفس خوابم نمیبره.

شاید با خودتون بگید چشمت کور و دندت نرم میخواست رعایت کنی.

خواستم بگم من کلا ادم شلخته و اسون بگیری هستم ولی از اسفند که کرونا اومد حتی با وجود اینکه تا اردیبهشت بوشهر منطقه سفید بود من همچنان ماسک و دستکش و ضدعفونی کردن اتاق دو روز در هفته و هر انچه که شما فکر بکنید رو انجام دادم. رفت و امد های خویش را به کمترین حالت و در روزای قرمز به صفر رسانیدم. همچنین شما بگو من یک ثانیه از در این خونه بیرون رفته باشم نرفتم...تمام دلخوشیم هر چند هفته نیم ساعت ماشین سواری و رانندگی بوده که اونم اصلا بدون شریک بوده و به تنهایی به انجام رسانیده شده.

باز سوال پیش میاد پس چرا میگیری؟

بله سوال خوبی بود با تشکر از تمام کادر درمان عزیز که مادر خودم عضوشون هست و من دست شریفشون رو میبوسم من از کادر درمان عزیزمون ینی مادر جان میگیرم:/

بعله خانواده ما در انواع لوازم شوینده و ضدعفونی کننده غلت میزنه مسافرت نمیره خونه میشینه ولی به سبب همکاری زیبای هموطنان عزیزمون علی الخصوص عزیزان مسافرت برو و مهمونی بده عزیز و همچنین ماسک نزنندگان عزیز تر و محترم(شما میتونید انواع فحش ها رو جای این القاب مودبانه بذارید و کاملا ازاد هستید) که امکان انتقال رو به امثال مادر من زیاد میکنند.

خواستم از تریبون خودم از اینجا اعلام کنم هموطن من گناه نکردم که هموطن تو شدم بشین خونه ات ماسکتو بزن و از همه مهمتر مسافرت نری نمیمیری بشین خونه ات سر کارت رو اگه مجبوری برو ماسکتم بزن.

خدا داده وقت بعد این بلبشو بری مسافرت و مهمونی بدی و بگیری. مرگ عزیزت بشین خونه و رعایت کن. امثال کادر درمان و خانواده هاشون که دفعه قبل وقتی بیمارستان بودم دونه دونه میدیدم که میان و همه خانواده هاشون درگیر بودن اصلا گناه نکردن.با چهارتا استوری تو ادم خوبه نمیشی...بهشون عمل کن بشین خونه ات من قول میدم بعد کرونا وقت برای خوش گذرونی زیاده.

ولله من ادمی ام که نیم ساعت تو خونه بشینم افسردگی میگریرم و در حالت عادی هیچوقت برنامه امو طوری نمیریزم که خونه بیکار باشم ولی الان شش ماه بیشتره که از خونه تکون نخوردم افسردگیمم عود کرده تا حدی که انسان گریز ترین و عصبی ترین انسان روی زمین شدم ولی نشستم تو خونه ام و به جز موارد خیلی ضروری بیرون نمیرم.

التماسا رعایت کنید...ماسک بزنید...انقدر نگید راحت بگیرید تا بگذره...این قضیه با راحت گرفتن نمیگذره یکم سفت بگیرین تا تموم شه این روزای ترسناک چرنوبیلی...به خدا من اصلا کشش درد و تنگی نفس و بیمارستان مجدد رو ندارم ینی اصلا نمیکشم تحمل کنم...به قران گناه نکردیم خانواده کادر درمان شدیم یا مادر پدرهامون گناه نکردن این رشته ها رو خوندن...یکم خودخواهی رو بذاریم کنار و به بقیه هم فکر کنیم.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حسی بهم میگه تا تهش اصلا قرار نیست نه درست شه عینِ یه جاده بی سر و ته این فرودگاس این فرودگاس

اینکه یه اهنگ بتونه انقدر شما رو بی قرار بکنه و ارامشو ازتون بگیره ولی بازم اصرار کنید که گوشش بدید اونوقت مقصر خود شمایید و حق اعتراض به حال بدتون و بی تابی زیادتون رو ندارید...

اینکه یه اهنگ انقدر عطش رفتن رو برای شما زیاد کنه و دلتون بخواد همین الان یه بلیط به دورترین نقطه ممکن داشته  باشید تا بتونید زودتر فرار کنید مقصر خود شمایید که خودتون رو بی تاب میکنید.

من امشب بی تاب ترین موجود دنیام...از ته قلبم دلم یه بلیط میخواد برای رفتن...

امشب حس میکنم این زندگی جدید و این موفقیت ها و این موقعیت ها هم منو خوشحال نمیکنه...

منو فقط یه بلیط خوشحال میکنه...

همون بلیطی که به واسطه اش گوشی ام رو خاموش کنم و خودمو گم و گور کنم توی یه دنیای جدید با کلی غریبه

بدون اشنا و بدون اینکه شناسایی بشم...

اینکه انقدر بی دلیل دلم از شلوغی دورم بگیره عجیب نیست من همیشه همین شکلی ام.

ولی تا حالا انقدر بی تابانه و عطش وارانه و همینطور بی دلیل دلم رفتن نمیخواست.

رفتنی که به واسطه اش اروم بشم...مثلا یهویی ته قلبم بگم اخیش دیگه از کسی توقع ندارم پیدام کنه...دیگه توقع ندارم کسی بیاد بگه چته دختر؟...دیگه توقع ندارم کاش یه شونه داشته باشم که روش زار بزنم و از حرفای توی دلم بگم که انقدر خود خوری نکنم...دیگه اونجا فقط منم و من و چقدر دلم میخواد بدونم این من اونجا توی به جای خیلی غریبانه قراره چقدر قوی ظاهر بشه...

و قراره چقدر مفتخرم بکنه از اینکه بازم جاهای ترسناک زندگیشو تنها پیموده بدون توقع و تکیه به کسی...روی پای خودش و مطمن از راهش:)

پ.ن:اگر شما مثل من انقدر عطش فرار کردن دارید هیچوقت و تاکید میکنم هیچوقت اهنگ فرودگاه مهراد رو گوش نکنید:)

شما رو توی یه فاز عجیبی میبره که اصلا نمیتونید درک کنید:)

 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اهمیت بیش از اندازه دو مهارت صحبت کردن و شنیدن

از نظر من توی هر رابطه ای چه رفاقت باشه چه عاشقانه،تاکید میکنم توی هر رابطه ای حرف زدن و مکالمه داشتن مهم ترین نقش رو دارد و حرف اول رو میزند. در واقع یکی از نشونه های بالغ بودن هست.
ینی شما هرچقدرم روی هم حساب باز کنید و همدیگه رو دوست داشته باشید تا مهارت حرف زدن و شنیدن رو نداشته باشید نمیتونید روی همدیگه حساب باز کنید.
این قضیه یک طرفه هم نیست.اگه فقط یکی از طرفین حرف زدن رو بلد باشه و طرف دیگه نه اونوقت برداشت های عجیب غریبی از هم برداشت میکنن و باز نتیجه اش از هم پاشیدن یه رابطه میشود.
اینکه شما بلد باشید صادق باشید و هرچیزی توی ذهنتون هست و ازارتون میده رو به طرف مقابلتون بگید و در ازای اون هر بار طرف مقابلتون از رنجش ها و ذهنیاتش گفت فقط گوش بدید و هی برداشت های عجیب و غریب از اون نکنید. این کار باعث میشه اون رابطه پایدار و عاقلانه به دور از بحث های بچگانه ادامه پیدا کند. و در غیر این صورت این رابطه به سرعت رو به سمت زوال میرود.
پس اگه حرف زدن و شنیدن رو بلد نیستین نذارید یه نفر روی شما حساب باز کنه.تاکید میکنم چه برای رفاقت چه برای رابطه عاشقانه.
حرف زدن و شنیدن یک اصل بالغ بودنه که تاکید مهمی روش هست.
در واقع داشتن فقط یکی از این مهارت ها هم به تنهایی خودش مشکلات زیاد و بحث های زیادی رو به دنبال دارد پس باید دو مهارت با هم و در کنار هم باشند.
چیزی که من رو توی رابطه های دوستانه ام با بعضی از دوستانم ازار میده حرف نزدن اون ها و خوب گوش نکردن اون هاست،گاهی اوقات هم من اما من توی رفاقت های صمیمی ام ترجیح میدم بالغانه رفتار کنم حرف بزنم و به جاش خوب گوش کنم.اینکه چقدر توش موفقم رو نمیدونم اما تلاش خودم رو میکنم.وقتی چند بار راجع به ذهنیاتم و چیزهایی که ازارم میده صحبت میکنم ولی در ازاش برداشت های عجیب و غریب دریافت میکنم از صحبت هام از من انتظار نداشته باشید که بخوام به این رفتار ادامه بدم نه من و نه هیچکس از قضاوت شدن خوشش نمیاد. قضاوت هایی که هیچ دلیلی پشتش نیست و فقط از یک سری استریوتایپ منسوخ شده میاد که اگه به نفر اینطور رفتار کرد اینطور هست یا شبیه این ها.
در واقع این چیزی بود که خیلی وقت بود دلم میخواست راجع بهش بنویسم چون میدیدم خیلی از رابطه ها به خاطر همین حرف نزدن و خوب شنیده نشدن از هم میپاشد و یا ادم ها رو توی یک سری روابط سمی میگذارد.

همین.تمام حرفم همین بود:)

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ادمک های خیالی ذهن...

 

یه وقتایی نشستی داری کارای روزمره ات رو انجام میدی ها، یهویی به خودت میای میبینی ساعت هاست جای اینکه تمرکزت رو کارت باشه به یه جا خیره شدی توی ذهنت داری با یه ادم خیالی از ناراحتی هات میگی.از چیزایی که رنجوندتت،از رفتارا،حرفا،نگاها...عین دختر بچه ای که برای عروسک مورد علاقه اش درد و دل میکنه در حالی که داره موهاشو شونه میکنه. در صورتی که همیشه معتقد بودی این چیزا روت تاثیر خاصی نمیذاره.
ازارت نمیده. به خودت میای میبینی اون ادم خیالی شده پایه غرغرات. گوش میکنه. بهت نمیپره. فقط گوش میکنه. توی چشمات خیره میشه ولی حرف نمیزنه. فقط گوش میده.
چه خوبه که شما ادمکای خیالی تو مغز من ساخته میشید. به حرفام گوش میدید. قضاوتم نمیکنید. ادعای شناختنم رو نمیکنید. برام تصمیم نمیگیرید.باعث نمیشید حس کنم تنهام. شماها ساعت ها غرغرامو تحمل میکنید. ساعت ها عصبانیت هامو میشنوید. حس نمیکنم مزاحمتونم. سربار یا وراجم نیستم تو ذهنتون. فقط نگاه میکنین و گوش میکنین. اخ که چقدر شنیدن و حرف زدن و خالی کردن مغز از صحبت ها و گله ها شیرینه. ولی امان از سر درد بعدش. بس که از مغزت کار کشیدی. بس که تو مغزت حرف زدی. یه سکوت پر از حرف. پر از داد و فریاد و گله و شکایت و اوووو نگم براتون از اون دل پُر و درد بعد این رفتار . ولی می ارزه ها. بدجوری. یه جورایی سبک میشی.حس میکنی برگشتی به تنظیمات کارخانه ای. نه اینکه از ناراحتی هات و گله هات کم شده باشه ها. فقط دلت خوشه یکی شنیدتشون.
این قدرت مغزم عجیبه ها. خودش میل به خوب کردن خودش رو داره. یه جور توانایی ری استارت کردن:) عجیب میچسبه...
۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

unorthodox

یکی از بهترین مینی سریال هایی که تو این هفته دیدم که حرف برای گفتن داشت همین فیلم ناراست کیش هستش.یه مینی سریال چهار قسمتی که انقدر منسجم هستش که اگر شروعش کنید به خودتون میاید میبینید اخرین قسمت رو هم تموم کردید و توی فکر دیالوگ های نابش هستید که کمم نیستن. زبون فیلم بیشتر ییدیش و گاهی انگلیسی و المانی هستش.

داستان راجع به یهودی های سنتی ویلیامزبرگ در نیویورک هستش که به شدت افراطی هستند و اثار این افراط رو روی بعضی افراد میبینیم که خسته از این افراط بیخود به دنبال زندگی بهتر و مفهوم زندگی میگردند. زنانی که اگاهند ولی اجازه بروز اگاهیشون رو ندارند چون حق خوندن حتی کتاب دینی خودشون رو ندارند و مردانی که خسته از این افراط دوست دارند به زن هاشون ازادی هایی که حقشون هست رو بدن اما از جانب دیگر مردان به تمسخر گرفته می شوند.افرادی که برای پیش بردن اهدافشون حاضر به دو رویی و زندگی مخفیانه و تظاهر به دیندار بودن دارند و به اصطلاح نون به نرخ روز خور هستند و کارهاشون رو پشت اعمال دینی و خط های کتاب دینی خودشون مخفی میکنند.ببه اصطلاحی رطب میخورند ولی منع رطب میکنند.

به قدری داستان فیلم منسجم و از نظر من بدون اضافه گویی هست که اصلا حوصله ادم رو سر نمیبره نه زیادی کند پیش میره و نه خیلی تند و نامفهوم. دیالوگ ها به شدت مهم و کلیدی هستند و به طور کلی اگر به این سبک فیلم های درام و حاوی جنبش های زنان و مردان برای اگاهی علاقه دارید به نظرم پیشنهاد خوبی هست.

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

انسان هایی با احساسات تشدید شده...

دوست دارم امروز راجب یه گونه از انسان ها بنویسم.یه گونه ای که انسانای نرمال درکشون نمیکنن.نه اینکه انرمال باشن ها از نظر خودم که جزوشونم این قضیه خیلی انرمال نیست ولی خوب بقیه ادمایی که اینطوری نیستن نمیفهمنشون.

حالا این دسته از ادما چطوری هستند؟اسمشون رو گذاشتم انسان هایی با احساسات تشدید شده.ینی عصب های بدنیشون مقدار بیشتری احساسات رو دریافت میکنن و بروز میدن.درک این ادما از نظر بقیه خیلی سخته.بقیه مدام با رفتارشون این دسته رو ازار میدن.البته باید ذکر کنم امثال من با احساسات تشدید شده زیادی حساسن.

داستان چیه؟ ماها احساسات قوی تری تو خودمون حس میکنیم.هر احساسی میخواد باشه.برای همینه که یه مدت از دوستی هامون که میگذره طرف مقابل میخواد پسر باشه یا دختر فکرای غیر معمول دیگه ای میکنه...نکنه یارو از من خوشش میاد و و و...

نه ما خوشمون از کسی نمیاد ماها فقط احساساتمون زیاد تره...وقتی از دست کسی عصبانی میشیم عصبانیتمون ده برابر بیشتر از شماهاست.شادیمون همینطور...گریه هامون هم...غم هامون...عاشق شدنمون...رفاقتامون...مرام گذاشتمون...همچنین ماها قشر اسیب پذیرتری هستیم برای همین برای جلوگیری از اسیب از اطرافیانمون سرد تر از ادمای معمول برخورد میکنیم و درونگراتر...ادمای کمی رو به زندگی خصوصیمون راه میدیم و تا جایی که بشه سعی میکنیم به کسی احساسی پیدا نکنیم...وارد روابط عاطفی نشیم و زندگیمون رو تک نفره پیش ببریم.چون امکان سواستفاده از امثال ما زیادتره...پس گیرنده های حساس تری داریم که جلوگیری کنیم از این قضیه.نمیخوام خودمون رو خوب نشون بدم میخوام بگم چطوریه...ماها اگر عصبانی بشیم قدر تخریب طرف مقابل رو داریم یه جورایی از این تخریب هم لذت میبریم.این یه واقعیته.

شماها حق ندارین تو دوستی ها و رفاقت ها برداشت های غیر معمول بکنید.اونم وقتی ما خودمون براتون توضیح میدیم اخلاقمون چطوریه...من خسته شدم از اینکه ادما رو با فیلتر وارد زندگی خصوصیم بکنم و به دید دوست صمیمی بهشون نگاه کنم و بعد از یه مدت دوستم فکر کنه من بهش احساس دارم.این قضیه دختر و پسر نداره...من از سمت دخترای زیادی پیشنهاد گرفتم که فکر میکردن من بهشون احساس دارم...چرا؟چون سعی میکنم خوب رفتار کنم؟چون دوست دارم اجتماعی باشم؟قضیه چیه؟چرا وقتی توضیح میدم درک نمیکنن؟فکر میکنن اداست؟برای خوب جلوه دادن خودمه؟این تناقض نیست ماها درونگراییم ولی وقی کسی وارد زندگیمون میشه به عنوان رفیق باهاش خیلی اجتماعی رفتار میکنیم.

اومدم یک بار برای همیشه از این قشر بنویسم که اگر جزوشون نیستید لزومی نداره کاری بکنید فقط از حرفاشون برداشت بد نکنید.اونا انقدر صاف و صادق هستن که اگر حسی باشه خودشون بهتون میگن و هیچ ترسی ندارن.من دوستای صمیمی زیادی دارم که عین خودمن.همه بلا استثنا این مشکل رو دارن.

این توضیحات به این معنا نیست که ماها هالو یا ساده لوح هستیم.اتفاقا ما خیلی دقیق و حساسیم واسه همینم رفتار سرد تری تو حالت معمول با اطرافیانمون داریم.نه بحث غروره نه بحث برتر دیدن خودمون...فقط از تکرار اشتباه خوشمون نمیاد.همین...

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان