من و فیزیک و ماشین ظرفشویی

پاکشون رفتم توی اشپزخونه اما دریغ از یک لیوان شیشه ای تمیز.کمی دور و بر رو نگاه کردم اما بازم چیزی ندیدم.در ماشین ظرف شویی رو که باز کردم دیدم بعله چیدن توی ماشین ظرفشویی که بشورن اما یادشون رفته روشنش کنن.

همین که دست زدم به دکمه اش تا تنظیمش کنم روشن بشه یه برقی منو گرفت که جیغم رفت هوا.داشتم فکر میکردم دستم خیس نبود که چی شد پس!؟

هیچی دیگه جیغ کشون رفتم پیش بابام و هی گفتم بابا این ماشین مسخره رو بندازین سطل اشغال با من مشکل داره هی برق میگیرتم.

اول یه دل سیر خندید بهم:/ بعدم گفت دستت خیس بود!؟گفتم نه.گفت روفرشی های کنار اشپزخونه رو بپوش بعد برو دستتم به چیزی غیر از ماشین ظرف شویی نزن.

خلاصه ما رفتیم در کمال تعجب بدون برق گرفتگی با ذکر نکات ایمنی روشن کردیم این مسخره خان رو و به قصد پرسش علت به اتاق خواب پدر بازگشتیم.

هیچی دیگه فهمیدم این مسخره خان از من به عنوان سیم اتصال زمین استفاده میکرده و وقتی با روفرشی رفتم چون عایقم میکرده این کاری نمیتونسته بکنه:/

ینی نگیرم اتیشش بزنم این ماشین مسخره رو!؟

بابا میگه اگر با همین روفرشی بری یه سیم لخت ٢٢٠ ولت رو بگیری دستت هیچیت نمیشه.

ینی انقدر که من از این علم فیزیک ذوق میکنم هااااا هیچکس انقدر ذوق نمیکنه:دی

۹ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

شدت علاقه به رنگینک

عرضم به حضورتون که این اقا داداش ما علاقه وافری به رنگینک داره.
اگر نمیدونین رنگینک چیه باید توضیح بدم که یه نوع حلوای جنوبی با خرما و گردو هست که گردو رو لای خرما میذارن و میچینن توی بشقاب و روش ارد بوداده و مخلوط شده با روغن میریزن.خلاصه که نگم چقدر خوشمزه اس.
امیر یه دوست صمیمی داره که مادرش به شدت رنگینک رو خوشمزه درست میکنه و امیر هم که حسابی کیفش کوکه سر این قضیه.همیشه وقتی کیک میپزم یا تولد داریم و کیک میخریم یا هرگونه خوراکی خوشمزه ای که داشته باشیم امیر جلوتر با یه بشقاب پر از خوراکی میره سمت خونه دوستش و در پایان ذکر میکنه بشقاب رو حتما پر رنگینک بفرست خونه:دی
پریشب با یه بشقاب پر از کیک از خونه رفت بیرون و همین الان بشقاب پر نگینک اومد داخل😂
خلاصه که شم اقتصادی ذهنش گویا خوب کار میکنه😂

شما تا حالا رنگینک خوردین!؟
۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

روزمرگی

١.تقریبا از اوایل اردیبهشت بود که نوشتم میخوام سالم خوری کنم و هله هوله و پنیر پیتزا رو حذف کنم.الان بعد از گذشت تقریبا یک ماهه که این روند رو ادامه دادم و سعی کردم هله هوله رو محدود به هفته ای یک بار کنم.اکثرا سعی میکردم ژله باشه در طعم های مختلف که هم هله هوله به حساب بیاد و هم برای پوست خوب باشه و پوست رو خالی نکنه.خیلی دیگه دلم میخواست چون من معتاد چیپس و نوشابه ام دیگه اجبارا میرفتم میخریدم و میخوردم.از طرفی هم برای از کرختی در اومدن هم برای روحیه شبی نیم ساعت هم اسکیت میکردم تو زمین اسکیت و حالا بعد یک ماه یه نتیجه خیلی محشر گرفتم:)
دلم میخواد این روند رو ادامه بدم تا بعد کنکور.بعدشم که باز با خیال راحت میتونم به باشگاه برسم:)

٢.مامان بیست تا مهمون واسه افطار دعوت کرده و منم از صبح درگیر درست کردن تیرامیسو و سالاد و ژله بودم.دیشب نخوابیدم و با این قضایای از صبح تا حالا دلم یه خواب خفن میخواد اما فکر نکنم دیگه وقت خواب داشته باشم:(
ولی خوبیش اینه وظیفه خطیر دسر درست کردن با من بوده نه تمیز کاری خونه😅

٣.به مامان میگم امشب بذاریم مهمونا تیرامیسو رو بخورن اگه خوب بود تاکید میکنی الهام درست کرده اگه نبود زودتر از همه خودم اعلام میدارم تو درست کردی:دی
۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دخترک تیغ به دست شب های من

روزی از دوستی پرسیدم:

-حالتان چطور است!؟

پاسخش بسیار عجیب بود:

-اگر مردی را که چند سالیست شب ها با طناب دار وسط اتاقم ظاهر میشود را نادیده بگیریم حال من خوب است.

ان شب به فکر فرو رفتم از شنیدن این پاسخ.برایم ناملموس بود.

اما دیشب،در اتاق خودم،دخترکی نحیف و ژنده پوش را دیدم که زیر پنجره ی اتاقم روی زمین چمباتمه زده بود.چشم های تهی از احساسش را توی چشمانم قفل کرده بود و به دستش اشاره میکرد.توی دستش کاتر کاردستی هایم بود.صورتی و ابی.چند سالی بود کاری به کارش نداشتم.وقت درست کردن کاردستی های همیشگی را نداشتم.اما دیشب دخترک مدام اشاره میکرد و کاتر را نشانم میداد.

راستش را بخواهید وسوسه شده بودم.مسخ شده از تختم پایین امدم.سرمای کف پارکت حسابی به بدنم نفوذ کرده بود.ارام به سمتش رفتم.با لبخند تیغ را به دستم داد.خندیدم.تیغ را روی دستم گذاشتم.پرتاب شدم به دوران کودکی.روی تخت دخترک پنج ساله ای را میدیدم که دلش میخواست ببیند توی بدنش چه خبر است.قیچی میزش را برداشته بود و روی تخت دراز کشیده بود تا شکمش را قیچی کند و بفهمد توی شکمش چه چیز هایی هست.اما لحظه ای دست نگه داشت.ترسید که وقتی شکمش را باز کرد چطور ان را چسب بزند.چسبش تمام شده بود پس ان اتفاق را به روز دیگری موکول کرده بود.

حالا انگار وقتش بود.این بار میخواستم ببینم درون رگ هایم چه خبر است.دیگر کنجکاوی بچگانه نبود.خستگی مفرط بود.از همه چیز و همه چیز و همه چیز.

لحظه ای به خودم امدم.دخترک تیغ به دست نبود.من بودم و تیغ در دست و اینه ای که ناگهان این صحنه را سیلی وارانه توی صورتم کوبید.کاتر را روی زمین انداختم و به قاب عکس خانوادگی روی عسلی ام خیره شدم.بغض گلویم را گرفت.من دخترک های توی داستان هایم نبودم.داستان زندگی من عین دخترک های بی یاور داستان هایم نبود.ته قصه من اینطور تمام نمیشد.

به جهنم که کابوس هایم مرا از پا در اورده.

به جهنم که خواب شبانه برایم ارزویی بیش نیست.

به جهنم که نه اینده ی مشخصی دارم و نه حال لذت بخشی.

به جهنم که از درون در حال فروپاشی ام.

به جهنم که مدام در حال فرار از ادم های اطرافم هستم تا اسیبی بهشان نزنم.

به جهنم که قلب خورد شده ام دیگر نمیزند.

من باید بمانم و تحمل کنم.این زندگی شاید اتفاقات قشنگی نداشته باشد.اما هنوز هم میشود شاد بود.با راه رفتن روی جدول.با تاب سواری های شبانه.با کز کردن گوشه ی دنج اتاق و کتاب خواندن.با دیدن فیلم های طنز.با بحث های اجتماعی با پدر.با خنده ها و همراهی های مادر.با اواز خواندن های روزانه.

هندزفری ام را توی گوشم می چپانم و اهنگ این روزهایم را پلی میکنم:

-چشم من بیا منو یاری بکن

گونه هام خشکیده شد کاری بکن

غیره گریه مگه کاری میشه کرد

کاری از ما نمیاد زاری بکن


اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد


هرچی دریا رو زمین داره خدا

با تمومه ابرای آسمونا

کاشکی میداد همه رو به چشم من

تا چشام به حال من گریه کنن


اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد


قصه گذشته های خوب من

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

حالا باید سر رو زانوم بذارم

تا قیامت اشک حسرت ببارم


دل هیشکی مث من غم نداره

مثل من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمه

چرا چشمام اشکشو کم میاره


خورشیده روشن ما رو دزدیدن

زیره اون ابرای سنگین کشیدن

همه جا رنگه سیاهه ماتمه

فرصت موندنمون خیلی کمه


اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد


سرنوشت چشاش کوره نمیبینه

زخم خنجرش میمونه تو سینه

لب بسته سینهء غرق به خون

قصهء موندن آدم همینه


اونکه رفته دیگه هیچوقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد


۴ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

دست به دست هم بدیم و حقمون رو بگیریم.

چند وقت قبل،پیش از کنار گذاشتن دوره ای بدمینتون وقتی ساعت هفت شب داشتم برمیگشتم خونه طبق عادت از کوچه  رفتم تا مسیرم مستقیم باشه و زودتر برسم.بعد از یه ده دقیقه ای راه رفتن حس کردم کسی با ماشین داره دنبالم میکنه.مسیرم رو عوض کردم و متوجه شدم که بعله اون هم پشت سر من اومد.زدم توی خیابون اصلی و اون ادم باز هم در کمال پررویی اومد.جالبه افراد مختلفی توی خیابون متوجه شده بودن اما دخالتی برای ختم این قائله نمیکردن.من نمیدونم اگر اون روز قصد میکردم بدون روسری اون خیابون رو طی کنم باز هم همه اون ها همینقدر بیخیال بودند!؟

خلاصه که وقتی متوجه شدم با وجود فوبیایی که داشتم و حال خرابی که بهم دست داده بود پلاک ماشینش رو نوشتم و وقتی رفتم خونه پلاک رو دادم به بابا.همون شب به حراست زنگ زد و گزارش داد و ته ماجرا این شد که طرف رو پیدا کردن و حسابی پوستش رو کندن.

روزانه خانم ها چندتا از این داستان ها دارند!؟ممتلک،فحش،بوق زدن براشون،دنبال کردنشون و حتی ضربه زدن به قسمت های شخصی بدنشون.

ماها رو از ترس ابرو ساکت کردند تا هرکاری دلشون میخواد بکنن!؟این درسته!؟چرا باید ابروی من بره وقتی با سر برافراشته دارم حقم رو پس میگیرم!؟امنیت من توی جامعه یک حقه که جامعه مسئوله به من بده.اگر نداد قطعا اون حق رو پس خواهم گرفت.من یاد گرفتم سکوت نکنم در مقابل این حرکات زشت.یاد گرفتم تک به تکش رو پیگیری کنم.من وقتی میام خونه و از این داستانا برای مامان یا بابا تعریف میکنم بهم نمیگن:

-کرم از خود درخته.

اونا میدونن که این کرم دقیقا توی تن همون ادم کثیفیه که با این کار میخواد نجس بودن خودش رو نشون بده.

طرف تا کمر تو خیابون از شیشه ماشین خودشو بیرون میاره که سینه های دختری رو که قصد داره از خیابون رد بشه بگیره.خب چی شد!؟حس کردی خیلی مردی!؟مردونگیت زد بالا!؟نه مرد مردستان تو مرد نیستی تو یه حیوونی.

چیزایی که تو جامعه دیدم بدتر از این حرفاس.کافیه به دخترا بگی خاطراتتون رو بگین تا من بدون اسم نشر بدم و ببینین چه خاطرات غم انگیزی رو میشنوین.

بیاین این تعریف مسخره از ابرو رو بذاریم کنار.بیاین محکم و زنانه بایستیم و حقمون رو از ادم های مریض بگیریم.سکوت ما در برابر این داستان ها شده امثال اتنا و اهورا و خیلی های دیگه و الان هم چند نفر دانش اموز یه مدرسه که توسط دبیر عوضیشون این اتفاق براشون افتاده.

ابرو چیه!؟حرف مردم؟!یا سلامت روانی خود ما انسان ها!؟وضع به قدری فجیع شده که دیگه روی اوردن به پدوفیلی...پسر و دختر فرق نداره فقط...

چی میتونم از کثافت هایی که داره جامعه امون رو به گند کشیدن بگم!؟

خواهشم از خانم های محترم،کودکان عزیز و اقایونی که درصد کمتری مورد حمله این افراد قرار میگیرن حتی لفطی،پیگیری کنن.سکوت چیزی رو حل نمیکنه.بیایننسل این انسان ها رو از بین ببریم.مرد های عزیز وقتی میبینین یه نفر برای خانمی مزاحمت ایجاد کرده اروم نشینین.سکوت نکنین.با اون فرد برخورد کنین.باور کنین اتفاقی نمی افته.خانم های عزیز خودتون پشت هم بایستین مثل کوه.سکوت شما داره وضع رو بدتر میکنه.فریاد بزنین تا صداتون شنیده بشه.فریاد بزنین تا کسی جرات نکنه به چشم یه ابزار بهتون نگاه کنه.فریاد بزنین تا بفهمن شما ضعیف نیستین شما قدرتمندین به واسطه فریادتون.ابرو تعریفش اینه که نذاری کسی اذیتت کنه.ابرو ینی هرکس اذیت کرد رو به چهار میخ بکشی.بیایم خودمون حقمون رو از جامعه بگیریم.به جهنم که یه عده با ضرب المثل احمقانه ی کرم از خود درخته داستان رو توجیه کنن.شما حقتون رو بگیرین و این جامعه رو برای خودتون امن تر کنین.


پ.ن:نمیفهمم چرا پای این کثافت کاریا به مدرسه هم باز شده.یه جای کار غلطه.یه جای کار میلنگه و قطعا یه پست هم در این رابطه خواهم گذاشت.

متاسفم برای معلمی که اینطور با شان مقام معلمی بازی میکنه.اون خانواده های بیچاره دلشون خوش بوده که فرزندانشون  در این ساعت در یک مکان امن هستند غافل از اینکه...


پ.ن٢:ببخشین من نمیدونم ایا مرسوم هست به اقایون هم متلک بندازن یا نه من بر اساس دیده های خودم نوشتم و خب این مسئله رو ندیدم.حمل بر جسارت نباشه و اگر کسی از این قبیل داستان ها راجب اقایون دیده میتونه بنویسه تا این کمپین همگانی بشه و جامعه رو از وجود انسان های مریض پاک کنیم.

۸ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ابروریزی

بنا به تجربه من هیچوقت جلوی خواهر کوچیکتون هیچ عملی رو انجام ندین.

چند روزی بود که اهنگ سلطان قلب ها افتاده بود سر زبون من و تند و تند میخوندمش به طوری که لیدا کامل حفظش کرده بود.مامان و بابا که دیگه به خل بودن من عادت کردن میدونستن قطعا این اهنگ رو جایی شنیدم که افتاده سر زبونم و تا اهنگ بعدی نیوفته این یکی یادم نمیره پس میدونستن که مخاطب خاصی نداره.

اما...

یه امای بزرگی وجود داره:'(

مهمونی بودیم.توی یه جمعی که همه بزرگسال بودن و از همکارای مامان.یهویی لیدا گفت:

-یه شعر بخونم!؟

اونا با استقبال تایید کردن و لیدا با صدای بلند شروع کرد به خوندن سلطان قلب ها.وسط کار گویا یادش رفت یهویی به من گفت:

-الهام بقیه اش چی بود!؟

ابروداری کردم:

-من نمیدونم لیدا

-عه عه تو نیستی همش صبح تا شب اینو میخونی!؟ینی چی بلد نیستم!؟

شاید باورتون نشه تا اخر شب داشتم جواب پس میدادم که من اینو فقط به عشق فیلمش میخونم و اصلا هیچ مخاطب مسخره ای نداره اما ته تهش همشون دنبال مخاطب بودن برای شعرم.

ایا حقش نیست این خواهر گرامی رو دار بزنم!؟

ایا حقش نیست از روی زمین محوش کنم!؟

این دومین نشونه برای اینکه من دست از سر این اهنگای مفهوم دار بردارم.

میپرسین اولیش چیه!؟پستش جداست و ماجراها دارد.

تصمیم گرفتم همون اهنگای خل خلی خودمو بخونم مثل اخه من مرض دارم افشین ملودی.حداقل انگ مورد دار بهم نمیچسبه که:دی

۱۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

قیصر کجایی که داشتو کشتن:(

تازه داشتیم با بابا برنامه میریختیم که فیلم قیصر رو ببینیم:(

یهویی این چه خبری بود اخه!؟

از اسطوره ها بودی:(

بازیتو دوست داشتم...مرام و معرفتتو دوست داشتم:(

هی فکر کردم چی بنویسم برات هی هیچی نیومد برام:(

روحت شاد هنرمند:(


با تو بدرود ای مسافر

هجرت تو بی خطر باز:(

۸ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بدن دوست داشتنی من

نمیدونم از کی دقیقا باب شد که دخترا مجبور بشن هر چیزی توی صورتشون رو نقص بدونن و همه بخوان تبدیل به یه فردی غیر از خودشون بشن.نمیدونم کی ملاک زیبایی برای یه دختر شد لب و گونه برجسته و فک زاویه دار و چشم خمار و بینی سربالا.نمیدونم از کی همه دخترا فک کردن زیبایی توی صورت صاف و بی نقصه و یه جوش روی صورت قراره تمام زیبایی اون ها رو از بین ببره.نمیدونم کی مد شد که انگشتای دختر باید کشیده و بلند باشه و ناخن ها،خوش فرم و بلند شده و سوهان خورده باشه.نمیدونم کی باب شد که دختر باید باریک و قلمی باشه وگرنه واه و واه و واه.

چرا!؟این همه دوست نداشتن بدن خودمون چرا!؟

فلسفه عمل های زیبایی رو قبول دارم.کسی بینی نافرمی داشته باشه و اون رو زیبا کنه به نظرم واقعا چیز خوبیه.کسی که اصلا لب نداشته باشه تزریق یک سی سی ژل که کمی لب ها رو خوش فرم کنه هیچ اشکالی نداره.کسی که چاقه و بخواد لاغر کنه برای سلامتیش هیچ ایرادی نداره.

اما این وسط چرا هیچکس هیچوقت بدن خودش رو دوست نداره!؟چرا یه نفر که صورتش کک و مک داره باید از اونا خجالت بکشه!؟چرا کسی که چشمان ریز داره باید از این چشما نالان باشه؟

ملاک زیبایی رو کی تعیین کرده!؟

از کی ملاک زیبایی شده یه صورت ورم کرده ی پر از ژل با موهای بلوند و چشم های ابی!؟

از کی دخترانمون تن دادن به انواع عمل های زیبایی درد اور فقط برای اینکه از نظر بقیه خوشگل باشن!؟این ارزش داره!؟

از کی شروع کردیم به مسخره کردن اجزای طبیعی بدن همدیگه!؟

من یه دخترم.چاقم اما برام مهم نیست.من چاقی ام رو دوست دارم و ازش خجالت نمیکشم.باشگاه میرم اما نه از سر زور بلکه برای تفریح و سلامتی خودم.انگشتای دست من بلند و کشیده نیست.کمی کج شدن بس که مفصل هام رو ترق تروق شکوندم از زور استرس.ناخن های من هلالی نیست و صاف و پهن و نرمه.اما این دستای منه و من دوستش دارم.چرا باید وقتی توی یه جمع هستم مخفیشون کنم که کسی مسخره نخکنه درصورتی که اونقدرا هم بد و زشت نیست!؟که حتی اگه بود باز هم نباید این اتفاق میوفتاد!؟من چشم های خوش فرمی ندارم اما ازش خجالت نمیکشم.من بینی گوشتی دارم که با وجود سر بالا بودن و کوتاه بودن و قوز نداشتن کمی بزرگه و من بی نهایت دوستش دارم.من صورت گردی دارم که جزو ملاک های زیبایی این روزها نیست اما از نظر من واقعا زیباست.بدن من همینه با نقص های فراوون اما من دوستش دارم چون این بدن منه.عاشقشم چون منو زیبا کرده.چون فرم بینی کمی بزرگ من به صورت گردم میاد.چون انگشتای من کار های منو برام انجام میده و از نظر من نقصی نداره.من بدن خودمو دوست دارم.جوش هایی که گاهی میزنم روی صورتم رو دوست دارم.سعی نمیکنم صورتم رو زیر خروار ها کرم پودر مخفی کنم تا اندک زمان هایی که جوش میزنم رو مخفی کنم.به جاش اب زیاد میخورم.سعی میکنم هرشب پوستم رو بشورم تا صاف و یک دست بمونه.

بیاین خودمون رو با وجود تمام نقص هایی که داریم دوست داشته باشیم.

هرجایی که قدم میگذارم وقتی اطرافم رو نگاه میکنم همه شبیه هم شدن.لب و گونه برجسته و بینی کوچیک سربالا که اصلا به فرم صورت هاشون نمیاد.

بدن ما زیبایی های زیادی داره.بیاین زیبایی ها رو ببینیم.بیاین مدام همدیگه رو از زیر فیلتر هم رد نکنیم.نگیم چرا صورتت گرده.چرا ناخن هاا اینجوریه.وای چرا بینی ات فلانه.بیا برو گونه بذار و خیلی چیز های دیگه.

اینکه مدام سعی کنیم شبیه فلان بازیگر و فلان خواننده بشیم به صرف اینکه از نگاه بقیه خوشگل باشیم چه ارزشی داره وقتی دیگه خودمون نیستیم!؟

بدن ما با همه نقص هایی که داره قشنگه.جای بخیه ها،ترک های پوستی ناشی از زایمان،کک و مک،جوش،انگشت های کوتاه،چاقی،قد کوتاه اینا همه زیباست.چرا باید براشون حرص بخوریم!؟

بیاین بدن خودمون رو دوست داشته باشیم.خودمون رو دوست داشته باشیم.بیاین تا مجبور نشدیم و نقص انچنانی نداشتیم دل به عمل های زیبایی نسپاریم.باور کنین زیبایی اصلی با این زیبایی تعریف شده فرق داره.

کِی وقت کردین برای زیبایی هم ملاک تعیین کنین!؟

زیبایی تعریف هاصی نداره.زیبایی میتونه لبخند از ته دل روی لب باشه.میتونه چشم های برق افتاده از شیطنت ذاتی دخترانه باشه.میتونه خیلی چیزایی هایی باشه که کسی حتی فکرش رو هم نمیکنه.

بیاین به دور از ملاک های کلیشه ای زیبایی خودمون رو دوست داشته باشیم و به بدن خودمون افتخار کنیم.بیاین برای جذابیت بیشتر و طرفدار پیدا کردن خودمون رو به اب و اتیش نزنیم.بیاین به سلامتی خودمون اهمیت بدیم.به جهنم که جامعه دختر لاغر میپسنده.به جای رفتن به کلاس های لاغری و رژیم های سخت و طاقت فرسا فقط برای سلامتی خودتون غذاهای سالم بخورین.نه برای جامعه ای که یه روزی دختر ابرو پیوندی و چاق میخواست و حالا ابرو برداشته ی لاغر.بیاین به جای ست شدن با مد روزگار با دل خودتون ست بشین.به سلامتی خودتون فکر کنین.

بیاین از بدن و نقص هاش خجالت نکشین.

نمیدونم کی وظیفه زن شد این که زیبا باشه اما بدونین که شما بدون هیچ دست کاری از زیبایی های خاص خودتون برخوردارین.

دست از نظام مردسالارانه ای که شماها رو وادار میکنه به رژیم های سخت و عمل های طاقت فرسا و درد های ترسناک رها بشین.بیاین خودتون رو دوست داشته باشین و نشون بدین که وظیفه شما تنها نیست که زیبایی ظاهری باشین.که کمر باریک و سینه برجسته داشته باشین.بیاین نشون بدین که ذات،زیبایی بیشتری برای هر دختری میاره.

دست از کالا کردن خودتون بردارین.



پ.ن:شاید این نوشته اولش براتون واقعا خوشایند نباشه یا حس کنین جبهه گیرانع نوشته شده باشه اما توی اینستا پیجی برای فمینیست ها هست با هشتگی به نام بدن من...دخترای زیادی هستن که میان و از ترک های پوستی ناشی از بلند شدن قد،لاغری یا چاقی شون،پاهای بلند یا کک روی صورتشون نالانن و در اخر تصمیم میگیرن خودشون رو دوست داشته باشن به دور از مرز هایی که جامعه تعیین کرده.برام جالب بود راجبش بنویسم.بنویسم که همه ی ما دختر ها بدون دست کاری تن و بدن خودمون زیباییم حتی اگه کک و مک داشته باشیم.حتی اگه چشم هامون خمار نباشه.حتی اگه ترک های پوستی ناشی از قد بلندی و یا چاقی و لاغری داشته باشیم ما همه زیباییم برای خودمون نه نگاه مرد سالارانه ی جامعه:)


منم یه زمانی از چاقی خىدم خجالت میکشیدم اما الان نه.الان حتی باهاش شوخی میکنم.گاهی شعر میخونم بوای دل خودم :

-تپلویم تپلو

صورتم مثل هلو

قد و بالام کوتاهه

چشم و ابروم سیاهه 

مامان خوبی دارم

میشینه توی خونه

میدوزه لباسامو دونه دونه

میپوشم خوشگل میشم

مثل یه دسته گل میشم:)

بیاین برگردیم به دوران خوش کودکی که هیچکدوم از این چیزایی که الان برامون نقص به حساب میاد اون زمان نمیومد.


۱۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

توانایی

یکی از توانایی های من که تا حالا جایی نشده کم بیارم و دقیقا نمیدونم کی قراره کم بیارم جواب دادن به سوالا با ورس اهنگ هاست.

ینی به این صورت که هرکی هر حرفی بزنه و من مودم خوب باشه و مغزم فعال جوابشو با اهنگ میدم.این وسط خیلی اهنگایی هم که میگم اصلا نشنیدم تا الان و یه وقتایی بابا هم تعجب میکنه.راستش رو بخواین اصلا نمیدونم چطوری یهویی یه ورس اهنگ صد قرن پیش رو میخونم بدون اینکه شنیده باشمش.

در نظر داشته باشین که اصلا صدای خوبی هم ندارم و یه جورایی واقعا رو اعصابه

از جمله مثال هاش میشه به این وارد اشاره کرد:

١.

بابا-الهام تستات چطوره!؟خوب میزنی!؟

من-خسته تر از خسته اممممممم...شیشه بشکسته امممممم

(قطعا فحشی،لنگه دمپایی چیزی به سمتم پرت خواهد شد بابت این اوج صدای جیغی و نکره:دی)


٢.

بابا میره بیرون

من-اهای اقا کجا کجا...دوستت دارم به خدا:)

بابا-میرم فلان جا

من-منو با خودت ببر...من به رفتن قانعم

بابا با اخم-بشین درستو بخون هی اینور و اونور میری

من-ابرو به من کج نکن کج کلاه خان یارمه:دی

با خنده و سری به نشانه تاسف از خانه خارج میشود


٣.

سکانس گشنگی 

من-اهاااااای اهااااای ننه من گشنمه(سکانس اکبر عبدی و ازیتا حاجیان در دزد عروسک ها)

مامان-کارد بخوره به اون شیکم...ببین چقدر بهت میگم...پاشو برو دنبال کار(دمش گرم پایه اس:دی فک کنم استعدادم به اون رفته)


٤.

بابا-الهام خیلی ولخرجی ها...مگه پول علف خرسه!؟

من-میگن پول علف خرسه و خرسم چِته:/

(ینی داغون رد دادم:دی)



٥.

و بالاخره سکانس دیشب که یهویی رفتیم برام اسکیت بخرن

مامان-خوب شد!؟راضی شدی!؟حالا باید شبا بری اسکیت سواری کنی هااااا.نذاریش توی اتاق خاک بخوره

من-ای دلبر من الهی صد ساله شوی(البته که ارایه ایهام تناسب داشت بین مامان و اسکیت:دی)

مامان-حست چیه الان بعد پنج سال!؟

من-حالا که از ما گذشت اومدن یارو باش کار خدا رو ببین عاقبت ما رو باش(با عشوه ی خود هایده خوانده شود)


خلاصه که از این قبیل زیاده و من حتی این مکالمات رو گاهی ناخواسته تو مدرسه هم داشتم با معلما و با تلنگر دوستان به خود می امدم:دی

بگین که شما هم اینجوری هستین تا من احساس خل بودن نکنم:دی


البته جدیدا بابا هم انداختم توی کار به این صورت که یه چند باری باهام تابستون کوتاهه گوش داده بعد وقتی که یه کاری انجام میدم و سوتی میدم هی میخنده به شوخی بهش میگم ازت متنفرم اونم در جواب میفرماید:

-متنفرم از ته دل از تو و اول مهر:/

ینی من بهترین شغل برام معلمیه...همه رو تحت تاثیر خودم قرار میدم:دی


پ.ن:بچه های مردم استعداد دارن منم استعداد دارم:/

۷ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان