روزانه

ساعت ده شب خورد و خسته رسیدم خونه میبینم مهمون داریم.سلام میکنم و میرم وسایلم رو بذارم توی اتاقم که یهویی مامانم میگه:
-الهام فردا به خواهر دوستم از طرف تو قول دادم بری کمکش برای راه اندازی نمایشگاهش:/
من:/
مامانم:دی
خواهر دوست مامانم:))))))
چه وضعشه!؟؟؟
میگم فردا کلاس زبان جبرانی دارم
میگه میدونم بابا واسه همین گفتم صبح میری:/
حالا درسته ته دلم داره قنج میره که تجربه خفن کسب میکنم و کلی بهم خوش میگذره ولی باید کلاس کارم رو حفظ کنم  و بگم ینی من عصبانی ام که شماها بدون اجازه من برام برنامه ریختین.نه!؟
و اینگونه بود که فردا باید هیجانات اسبی من رو در رابطه با این قضایا گوش بسپارید که خب البته اگه خوش بگذره و هیجان داشته باشه.
۳ موافق ۱ مخالف
از دستِ این مامان‌ها :)))

حالا بریم ببینیم سرنوشت چی در انتظارمون گذاشته:)))

ایول خیلی باحاله که
خوش بگذره :))

نمیدونم به نظر هیجان انگیز میاد اونم واسه من که عاشق این جینگول جاتم

خدا کنه بتونم کش هم برم:))))

اره مزد دستت یه چیزی بردار، بعدم بیا نشونمون بده :دی

اقااااا خیلی خوشگل بودن*_*

نشد کش بری اخه:'(

باشه از این غافلگیری ها :)

بله بله:)

سلام 
از مادرتون خوشم اومد دقیقا فکر همه جاشو کرده قرار و واسه صبح انداخته که از آتشفشان پیشگیری کرده باشه 😜

سلام خوبین؟؟:))

همیشه فکر همه جا رو میکنه
همه مامانا همینن
خدا سایه اشون رو روی سرمون نگه دارع:)))

مامان دیگه :)

عشقن:)

از هفته پیش قول دادی که برام اون عروسک ها رو بفرستی. هنوز به دستم نرسید ها :دی

همون عروسکی که شبیهت بود خوبه!؟😂

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان