اغازی که شاید پایان بود

دیشب با ال حرف میزدم.راجب چپ کردن ماشینمون و اینکه چقدر تجربه وحشتناکی بود.
بهش گفتم تا چشمام میره روی هم تا بخوابم اون صحنه ی ماشین میاد تو ذهنم و از خواب میپرم.
بهم گفت بنویسش تا اروم بشی اما خب پشت گوش انداختم و کل دیشبم با کابوس و نخوابیدن گذشت.
نمیدونم باید راجب چه چیز این ماجرا بنویسم.
اینکه ماشین یهویی رفت ملق بزنه ولی خدا رحم کرد برگشت سر جاش و سر خورد از شیب پایین یا اون لحظه که همه ی هم و غممون توی اون بلبشو محافظت از لیدا بود تا به جایی نخوره.
از ضبظ ماشینی بگم که از شدت ضربه پرید بیرون و خورد تو دست مامانم و احتمالا باعث شکستنش شده یا ماشینی که له شد و کل کفش ریخت وسط خیابون و جاده خاکی که توش منحرف شدیم.
دقیقا نمیدونم از چی بنویسم.اون ماجرا کل یک دقیقه هم نشد اما قدر ده ساعت حرف برای گفتن داره.
هیچکس جیغ نزد.هیچکس نترسید.فقط لیدا رو محکم گرفتیم و بابا سعی کرد ماشینو جمع کنه که کمترین اسیب به ماها وارد بشه.
وقتی پیاده شدم تازه ترسیدم.همه داشتیم همدیگه رو چک میکردیم که سالم باشیم.راستش انقدر حالم بد بود میخواستم دراز بکشم همون وسط تا یکم اروم بگیرم اما خب امیر و بابا با شوخی هاشون سر حالمون اوردن.
کل ترس بابا ماها بودیم.اصلا براش مهم نبود ماشینش له شده.
خدا رو شکر که سالمیم.
هرکس که میدید باورش نمیشد سالم اومده باشیم بیرون.بس که بد بود.
این وسط یه ماشین اونطرف تر ایستاده بود. وقتی این ماجرا رو دید رفته بود برامون رانی و اب معدنی خریده بود و اومد کلی کمک کرد تا جرثقیل بیاد ماشین رو ببره.دستشون درد نکنه تو اون گرما واقعا خیلی لطف کردن در حقمون.
خدا رحم کرد.
تو کل ماجرا حسش کردم.از همونجایی که ماشین تا نصفه رفت بالا برای ملق زدن اما برگشت پایین.پایین اومدنش محال بود ولی خدا ثابت کرد محال برای من وجود نداره.
فقط میتونم بگم خدایا مرسی که هیچکس هیچیش نشد.
مرسی که همه سالمیم.
مرسی که انقدر هوامون رو داری.
یه لحظه بابا سرش رو اورد پایین یه چیزی برداره.یهویی ماشین منحرف شد خورد تو تابلو کنار جاده کج شد هی چرخید هی چرخید هی چرخید و تهشم از سراشیبی تیز کنار جاده پرت شد پایین.یه مسیر500متری رو همینطوری طی کردیم:)
بدترین تجربه عمرم بود شاید:)

۴ موافق ۰ مخالف
خدا رحم کرده بهتون !
به خیر گذشته ...
دیدم نیستی ... 
عزیزم 💜 

اره واقعا رحم کرد وگرنه هیچی دیگه

خدا رو شکر
عزیزی❤️

خوب خدارو شکر به خیر گذشته و اسیب جدی ندید :) مهم سلامتی تون هست.
حال مادر بهتره هست
تصورشم حال ادمو بد میکنه
یه صدقه در بیارید


واقعا بدترین اتفاق بود

هنوزم یکم ماشین سرعت بگیره من وحشت میکنم

خدا رو شکر عزیزم که سالم هستید! 
مراقب خودتون باشید :)♡
+نوشتن خیلی کمک میکنه :)♡

واقعا خدا رو شکر:)

اوه اوه اوه

:)

خدا خیلی رحم کرده
بازم خداروشکر

واقعا خیلی رحم کرد 

خدا رو شکر که سالمید
تصادف، یا همین سوانح رانندگی، بی شک جزو بدترین اتفاقایی هستن که می تونن برای آدم بیوفتن

افتضاح بود:(

با سلام و احترام

خوشحالم که سالم و تندرست هستید .
منتظر حضور گرمتان هستیم .

سلام:)

ممنونم:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان