منِ تنهای من

امشب بی تاب تر از هروقتی به ماه کامل توی اسمان خیره شده ام.به سرنوشتم فکر میکنم.به قدم های اشتباهم.به اهدافم.به زندگی که تصورم را عوض کرده از خودم.از خود ناراضی ام.از خون دماغ های پی در پی و سردرد های بی امانم.اما ته ته تمام این ظلمات منم و ماه کاملی که هروقت ترسیدم دلم را ارام کرد.رازیست میان من و مهتاب و ارامشش.

پلی لیست گوشی ام طبق معمولِ روز های دل آشوبم روی گوگوش و داریوش میچرخد و از بین لیست بلند بالای اهنگ هایشان فقط دو قسمت حواسم را جمع خودش میکند:

-آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده

انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده


-در آن تنهایی بی رحم و ممتد

به دلداری کسی از در نیامد

من تنهای من تنها کسی بود

که هر شب در اتاقم پرسه می زد


خدایا تو میدونی منم میدونم که همیشه بهترین چیزا رو بهم دادی حتی وقتایی که ناراضی بودم.حتی همون روزی که تیزهوشان رتبه اوردم ولی مدرسه دانش اموز های سال قبلش رو گرفت و من موندم و یه مدرسه نمونه که بعدا هزاران بار شکرت کردم که منو نفرستادی به تیزهوشان تا بتونم بهترین معلم ها رو توی نمونه تجربه کنم.خودت شاهد بودی براش هزاران بار اشک ریختم و گلایه کردم ولی تهش راضی و خوشنود بودم.الانم دیگه نمیخوام باهات مخالفت کنم.دیگه نمیخوام گریه کنم.نمیخوام خودمو اذیت کنم و مهمتر از همه نمیخوام تو رو اذیت کنم.بازم هرچی دادی میگم دمت گرم.الان دیگه واقعا واقعا توکلم فقط به خودته.دلمو اروم کن.فقط همینو ازت میخوام


پ.ن:دوستان گلم برام دعا کنین ولی نه برای موفقیت توی کنکور.فقط برای ارامش دلم.واقعا بهش نیاز دارم.دل اشوبم اگر اروم بشه من خوب میشم.

۶ موافق ۰ مخالف
چقدر خون دماغ می شی شما؟

بسته به شرایط توش یه وقتایی زیاد یه وقتایی حتی به صفر

به شرایط محیطیم بستگی داره:)
ولی خب چیز مهمی نیست.

موفق میشی عزیزم 😚😚😚حتمااا انشالله 
دلت آرومِ آروم

ممنونم:)

دعام کنین

دلت گرم باشه به خدایی که حواسش هست و توی تک تک ثانیه ها کنارته.
خدایی که کهکشان به اون بزرگی و دنیای ذره بینی رو آفریده. چقدر قدرتمنده؟ حدی نیست واسش. همین خدای مهربون توی قرآن قول داده که اگه کسی به من توکل کنه و کارش رو بسپاره به من امورش رو حل میکنم حتی اگه عالم و آدم علیه ش باشن.
این خدا زیر قولش نمیزنه. فقط کافیه با تموم وجود بسپاری بهش و ته دلت مطمئن باشی بهترینِ بهترین برات اتفاق مبیافته :)

این استدلال رو برای خودت تکرار کن تا دلت آروم بشه الهام عزیزم :*

دلم به همین قولش توی قران خوشه:)

مرسی ارکیده ی عزیزم❤️

خدایا از چند وبلاگی که تا الان خوندم بیشترشون دلشون گرفته بود .. حالشون خوش نبود ..
اگه تو خدایی بنده هات نباید اینجوری باشن
به ما نبخش به اندازه بندگی مون .. به ما ببخش به اندازه خدایی ات .
حال این الهام ما رو هم به اندازه خدایی ات خوب کن .

((دعا رو نوشتم که بگم من واقعا دعا می کنم و الکی نمی گم))

مرسی

واقعا واقعا مرسی:)
حال دل هممون خوش الهی:))

با سلام
و ارادت خاص

همۀ ما میدانیم که برخی از میوه ها اگر قسمتی از آن ضایع شده باشد ، نه تنها قابل خوردن نیست ، بلکه حتی مزۀ آن غیر قابل تحمل است . مثل سیب و یا خربزه . خصوصاً خربزه . چون قسمت ضایع شدۀ آن واقعاً مثل زهر می ماند . هر چند که من تا به حال زهر نخوردم و اصلا مزۀ زهر را واقعا نمیدانم که چطوریست . ولی به هر حال چیز خاص دیگری نبود که به آن تشبیه کنم . بعد یاد داستانی افتادم که خواجه ای میزبان چند مهمان بود و از خادم خود خواست که برای آنها خربزه بیاورد . خادم همان کرد که مخدومش فرموده بود . خواجه مشاهده نمود که قسمتی از خربزه ضایع شده و قاچی از همان قسمت را به خادم داد تا بخورد . مهمانهای حاضر در مجلس منتظر بودند که خادم ، پیشکشی مخدوم خویش را پس از احساس مزۀ بسیار تلخ و غیر قابل تحمل آن در دهانش ، بدون معطلی واپس بزند . اما در کمال تعجب دیدند که خادم با روی گشاده و بدون اینکه خم به ابرو بیاورد همه را با لذت تمام خورد .
یکی از مهمانان تاب نیاورد و از خادم ، علت را جویا شد و گفت : همه میدانیم که خربزۀ فاسد از زهر هم بد مزه تر است و هیچ کس قادر به خوردنش نیست . تو چگونه آن را خوردی و خم به ابرو نیاوردی که هیچ ، بلکه چنان با شوق خوردی که انگار عسل میخوری ؟
خادم گفت : عمریست که از دست خواجۀ خویش شهدها خورده ام و اگر امروز زهری به کامم نمود ، دلیلی نداشت که رو تُرُش کنم و از خوردنش سر باز زنم .
این همه صغرا و کبرا چیدم تا دو موضوع را عرض کنم :
اول اینکه کردار بانو قابل ستایش است که هر آنچه از دست خواجۀ خویش دریافت نموده ، همه را شهد و شیرین میداند و حتی برای زهرترین آنها ، هرگز رو تُرُش نکرده که هیچ ، بلکه با روی گشاده و لب خندان ، استقبال کرده اند . طوری که حتی خون دماغ شدنشان را با مهتاب روشن و مهربانی که آرامشی رازگونه برایش می بخشد ، با دلی آرام می پذیرند . و این یعنی بانو ستودنیست .
دوم اینکه : آخه بانوی گرامی ! شما کلی شهد و عسل از خواجۀ خویش دریافت نمودید و اگر احیاناً گاهی نیز « شوکران » در جامتان ریخته ، آن را نیز گوارا و شیرین پنداشتید و نوش جان فرمودید به پاس همان شهدها و انگبینها . گناه من بیچاره چیست که برای خواندن مطالب شما می بایست عدسی این دیدگانم را هزار بار تنگ و فراخ نمایم تا بتوانم دو خط از مرقومات و افاضات عسلی و شیرین شما را در جام چشمهای عسلی ام بریزم ؟ گیریم که من خادم سر به زیر و خوبی هستم و صدایم در نمی آید ، شما هم نباید خواجۀ دل رحمی باشید و به فکر خادم خویش ؟ انصاف هم خوب چیزیست والا . کمی درشت تر بنویسید و اینقدر « شوکران » به خورد چشمهای ناز و عسلی من ندهید لطفاً . به عصای موسی قسم . دروغم چیه اصلا .

چه حکایت جالبی

واقعا زیبا بود.
ممنونم:)

واقعا فونتم براتون کوچیکه!؟اخه خودم چک کردم با لپ تاپ وگوشی فونتش مناسب بوده
از امشب فونت رو بهترش میکنم
ممنونم:)

سپاسگزارم بانو .

ممنون:))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان