دیشب با بابا نشسته بودیم والیبال ایران و المان میدیدیم.یه جای بود که توپ با ضربه المان ها رفت اون سمت نرده ها و اینا یکی از بازیکنا همچین دنبالش پرید و از نرده پرش کرد که برسه به توپ با تعجب به بابا گفتم:
-بابا در این حد!؟
گفت:
-پس چی!؟
گفتم:
-من بودم میدیدم رفت اون سمت توپ دیگه جهش نمیزدم میدونستم به دستم نمیرسه.
بابا سری به نشونه تاسف تکون داد که دوباره ادامه دادم:
-بابا این خصلتم از الان نیستا خیلی جاها بوده.مثلا استخر کلاس شنا وقتی بردنمون تو عمق زیاد من وقتی نفس کم میاوردم و میخواستم غرق بشم دست و پا نمیزدم صبر میکردم تا غرق بشم.
بابا با چشمای گشاد شده برگشت سمتم منم بی توجه ادامه دادم:
-یا تو بدمینتون میدونستم توپ از دستم خارجه نمیرسم بهش اصلا براش حرکت نمیکردم.
یکم فکر کرد و گفت:
-خصلت خوبی نیست انقدر راجبش حرف نزن.تغییرش بده.تلاش کردن تو هر شرایطی حتی وقتی میدونی قراره ببازی که من میدونم کسی که تلاش کنه نمیبازه نیازه.
شونه بالا انداختم و توی فکر فرو رفتم.
واقعا چرا این خصلت رو دارم؟شاید ایراد کارم همینه.زود باختن...
از یه جایی به بعد دیگه خودمو باور نداشتم.
شاید از شروع دبیرستان:)
نمیدونم اصلا میشه این خصلت رو تغییر داد یا بازم میخوام تنبل بازی در بیارم.اما میدونم این حال الانم دقیقا چوب خصلت زشتمه:)