این داستان:امیر افتخار میدهد

بی حوصله خونه رو متر میکردم و گاهی یه اه سوزناکم میزدم تنگش تا یکی دلش برام بسوزه اما کو توجه!؟

کم کم متوجه شدم باید خودم دست به کار بشم.

کم کم از فکر پلید توی ذهنم شونه های خمیده ام صاف شد و یه لبخند مکارانه روی لبم نقش بست.

ساعت روی دیوار اتاق٩/٥شب رو نشون میداد.

اروم رفتم سمت اتاق امیر.طبق عادت بی مهابا در رو باز کردم و جیغ کشون صداش زدم:

-امییییییییر

ده متر پرید توی هوا و من ریسه رفتم از خنده.

عصبانی و بی حوصله با یه طناب توی دستش مستاصل وسط اتاقش ایستاده بود.زیر لب غرید:

-سکته ام دادی خب...بله!؟

به عادت همیشگیم برای وقتایی که میخواستم خودم رو لوس کنم دستام رو پشت سرم توی هم گره کردم یکم بدنم رو تکون تکون دادم.صدام رو نازک کردم و لحنم رو کشیدم:

-امیر جوووووونممممم

دست به سینه صاف وایساد:

-کارتو بگو

روی نوک انگشتام ایستادم تا هم قدش بشم اما زهی خیال باطل.گفتم:

-منو میبری پاررررک!؟

خیلی پوکر فیسانه نگاهم کرد:

-خب خودت برو دیگه مثل هرشب

گارد بدنم رو عوض کردم و براق شدم توی صورتش:

-میخوام با تو برم امشب...تنهایی کیف نمیده که

یکم فکر کرد و گفت:

باید طناب امشبم رو بزنم برای مسابقات اماده بشم.نمیتونم.

-خب تو بیا اونجا طناب بزن من یکم تاب سواری کنم.تو رو خدا تو رو خداااااا...

سرش رو تکون داد و گفت حاضر شو...چیکارت کنم...به بچه که نه نمیگن

عصبانی شدم.اومدم بپرم روی سرش یه دل سیر بزنمش که از زیر دستم در رفت و گفت:

-یالا من حاضرم لباس بپوش زود بیا

چشم غره ای بهش رفتم و زیر لب فحش کشش کردم

لباسام رو دو دقیقه ای پوشیدم و ژاکتم رو روی لباسم تنم کردم...شالم رو دور گردنم انداختم و کلاه ژاکتم رو روی موهام کشیدم.

کفشای ال استارمم سریع پوشیدم و سریع پریدم توی حیاط.

امیر با دیدنم جلو جلو راه افتاد...سریع دویدم سمتش گوشش رو گرفتم و گفتم:

-فک کردی از دست من میتونی در بری!؟هان!؟هان!؟قک نکن قدت دراز شده بزرگ شدی هااااا ابجی بزرگه منم فقط من فهمیدی!؟

بعدم گوشش رو ول کردم یه زبون براش در اوردم و دویدم...اونم فقط به خل بازیام میخندید...

خلاصه قدم زنان خودمون رو به پارک رسوندیم و من رفتم سراغ تاب و امیرم شروع کرد به طناب زدن

از اونجایی که دیر وقت بود و حسابی سرد هم بود مگس پر نمیزد و منم راحت به عادت همیشگی کلاه ژاکتم رو برداشتم تا یکم به کله ام باد بخوره...همینجوری داشتم تاب میخوردم و برای خودم اهنگ زمزمه میکردم که امیر متوجه من شد...

با حرص گفت:

-شالت رو بپوش

اخم کردم:

-نمیخوام کسی نیست بعدشم ایرادی نداره به تو هم ربطی نداره

برای خالی نبودن عریضه زبونمم براش در اوردم

دست از طناب زدن کشید و اومد سمتم...منم طی یه حرکت فرز از روی تاب که سرعتشم زیاد بود پریدم تا از دستش در برم...بماند مه نزدیک بود با مغز برم تو زمین و خدا رحم کرد الان سالمم دارم نقل خاطرات میکنم اما خب اینا مهم نبود اون لحظه فقط دلم میخواست یکم سر به سر امیر بذارم...کم کم عین بچگی هامون شد تبدیل به یه گرگم به هوای هیجان انگیز...اون میومد سمتم من جیغ میزدم در میرفتم اونم هی حرص میخورد:

-بچه که نیستی خب اون کلاه مسخره رو بذار روی سرت

منم فقط نوچ نوچ میکردم و ابرو مینداختم بالا اونم حرص میخورد....منم عشق میکردم...

خلاصه یکم که گذشت بالاخره اقا مارو گرفت و کلاهم رو کشید روی سرم و گفت طناب زدن نخواستم بیا بریم خونه...نفس نفس زنان بریده گفتم:

-تو...روحت...کسی که...نبود خب...چرا جو میگیرتت...فک کردی سیبلت در اومده خیلی مردی!؟

جواب داد:

-نه خیرم ولی تا با منی مسئولیتت با منه منم خوشم نمیاد همینجوری بی روسری بشینی روی تاب...ملتفت شدی!؟

لب ور چیدم:

-دفه بعدی با بابا میام

-کار خوبی میکنی چون دیگه منو بزنی هم باهات نمیام

قدمم رو اروم کردم و پشت سرش راه افتادم...دستام رو توی جیب ژاکتم کردم که متوجه یه عالم ادامس خرسی شدم...نیشم باز شد...سه تاش رو پشت سر هم انداختم تو دهنم و هی ملچ مولوچ جویدمشون...امیرم بیخیال جلو تر از من حرکت میکرد و عین خیالشم نبود...منم هندزفریم رو توی گوشم کردم و اهنگ break the hours وانتونز رو گذاشتم.

همینجوری داشتم اهنگم رو گوش میدادم و ادامسم رو باد میکردم و اینجوری از خالی بودن خیابونا استفاده میکردم که ورس مورد علاقه ام شروع شد... سریع با یه حرکت پریدم جلوی امیر و دستامم عین رپرا تکون دادم و با وجود ادامس غول غولکی توی دهنم خوندم:

-تنم یه کلاهو یه ست

تو راه میری بغلم با حسو حالو‌ ژستت

کنار هم شدیم شبیه یه دلارو یه سنت

میبینم تورو یه دنیا و یه دنیارو مثه‌ست


از حرکت ناگهانیم خنده اش گرفت ولی خودش رو گرفت و گفت:

-خب بعدش...ادامه بده

نیشم رو باز کردم:

-نه دیه بقیه اش به درد تو نمیخوره که...همین یه کارم مونده

شروع کرد به خندیدن و به راهش ادامه داد منم همینجوری جلوش عقب عقبکی راه میرفتم و برای خودم ادامه رپم رو میخوندم و یه وقتایی هم یه حرکت ریز گردن میومدم:

-سردته؟ بندازم سوئیشرت رو دوشت

امیر یهویی سرش رو اورد بالا و گفت:

-اخه این هیکل سردش میشه!؟

اهنگ رو استپ کردم و گفتم:

-چیکار تو دارم اخه دارم اهنگ میخونم بعدشم لباسای من اندازه تو میشه اخه!؟

بعدشم یه پشت چشم نازک کردم و ادامه اهنگم رو پلی کردم.


یا بریم خونه روز کنار شومینه غروب شه

یا بمونیم تا که بخورن گره شالا بهم

یه کوچولو حرف موند گذاشتم بهت حالا بگم

وقتشه که دیگه دو خط بزنیم

از تنو بدن وجودت مخدرمی

واست پیدا نمی‌شه یه لغت یه معنی‌

دنیارو دزدیدمو تو تفنگ ِ منی‌

این مدلی‌ هرجا نیست

تو دیکشنریم که بریم فونتیک نداریم

اینا که نمیفهمنمون تو عشق‌و یاد بگیر من بهت نمره میدم هانی‌

زندگی‌ خنده دارو کول ما کمدیناشیم

نور زیاده خورشیدو یه خورده میدم پایین

ساعتو می‌شکونیم شب فیست شه پرتره‌ی نقاشی‌

ما یاد گرفتیم راه حل مشکله هم باشیم


اهنگم تموم شد خواستم بزنم بعدی که دستم رو گرفت کشوندم کنار خودش:

-تو نمیتونی صاف راه بری!؟این ادا و اطوارا چیه اخه!؟چرا لوس میکنی خودتو امشب!؟

دستم رو از دستش کشیدم بیرون و حرصی گفتم:

-عه چته عین بابا بزرگا شدی ولم کن خب دلم میخواد عجبااااا...زن تو قراره از دستت چی بکشه!؟

دستش رو از دور مچم باز کرد و گفت:

-بار اخرمه با تو اومدم بیرون...خیلی جلفی 

اخمام رو کشیدم توی هم:

-کسی نیست تو خیابون

-حالا چون کسی نیست پاشو برقص پس

خندیدم و گفتم:

-اه امیر چقدر جلفی تو اخه ادم تو خیابون خلوت میرقصه!؟باید تو خیابون شلوغ رقصید که همه رو به هیجان بیاره دیوونه

استینم رو کشید و خیلی اروم هلم داد توی حیاط:

-بیا برو دختر دق دادی امشب منو...این دمپایی چیه کردی تو دهنت هی تق تق میترکونیش اخه حالم رو به هم زدی.

سریع دویدم سمت خونه و توی راه داد زدم:

-دلم میخواد خیلی هم خوبه قسم میخورم خودتم برای امتحانش له له میزنی فقط حس میکنی مرد شدی افت کلاس داره برات...خوش گذشت عشقم بای بای فعلا

بعدشم بدو بدو پریدم داخل خونه و با کفش پریدم تو اتاق تا دستش بهم نرسه به جیغ و داد های مادر گرامی هم که میگفت گند زدی به خونه ام هیچ توجهی نکردم

فقط به شدت حرص دادن امیر سرحالم اورده بود و کیف کرده بودم

مریضم نیستم فقط نمیدونم چرا خوشم میاد رو اعصابش یورتمه برم

۴ موافق ۰ مخالف
واقعی بود؟!!

بله از احوالات خودم و برادر گرامی:)

خودش یه رمان بود

ماجراهای من و داداشم حسب حالی واسه خودش😂😂

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان