قلبت را بگذار و برو

قلبت را بگذار و برو





در خونه رو با دست کلید پر از کلیدم باز میکنم.عروسک بزرگی که بهش اویزونه میخنده اما برعکس همیشه با دیدنش جواب خنده اش رو نمیدم.تاریکی خونه بهم دهن کجی میکنه.سکوتش به صورتم سیلی میزنه.گوش هام سوت میکشن از این همه سکوت عذاب اور خونه که طبق معمول داد میزنه تو تنهایی.پا کشون راهرو ال مانند خونه رو میگذرونم.حس میکنم اکسیژن برای نفس کشیدن کمه...موقع تنفس نفس هام صداداره اما هرچی بیشتر تلاش میکنم ریه ام رو پر از هوا کنم کمتر موفق میشم.انتهای راهرو به در اتاقم میرسم.وارد میشم.شالم رو که دور گردنمه با عصبانیت چنگ میزنم و از روی گردنم کنارش میزنم.اکسیژن کمه...خیلی کم...سرم نبض میزنه...شال رو روی تخت پرت میکنم.تم قرمز اتاقم مثل همیشه شادی اور نیست فقط خشمم رو زیاد میکنه.دکمه های مانتوم رو با خشونت باز میکنم...حین باز کردن دکمه ها با دست دیگه ام کش موهام رو با عصبانیت میکشم.موهای کمی تا قسمتی بُلَند شده ام روی صورتم پخش میشه و عصبی ترم میکنه.سرم همچنان نبض میزنه.مانتوم رو کنار شالم روی تختم میندازم.هوای خونه به شدت گرمه و کلافه ترم میکنه.از اتاق خارج میشم و به طرف حمام میرم.کلافه با لباس زیر دوش می ایستم و اب داغ رو باز میکنم.گرمای بدنم شدید تر میشه و نفس کشیدن سخت تر.حمام رو بخار میگیره.پوست بدنم از شدت داغی گزگز میکنه.حس خفگی مانع بیشتر موندنم زیر اب داغ میشه پس اب رو میبندم و به طور ناگهانی اب یخ رو باز میکنم.نفسم قطع میشه.چند ثانیه ای نفس کشیدن یادم میره و به دنبالش نفس عمیقی تمام اکسیژن حمام رو وارد ریه ام میکنه.یاد استخر میوفتم.وقتایی که میرفتیم سونا به دنبالش شیرجه ای توی حوضچه اب یخ.چقدر مامان جیغ میزد که سکته میکنی با این کار اما این شوک رو دوست داشتم.قهقه زدم.بلندِ بلند...نمیدونستم به چی میخندم فقط میدونستم که باید بخندم.نگاهم روی دیوار کوب هایی که دیوار حمام رو پوشونده بود میچرخید.یه روزی خودم با عشق انتخابشون کرده بودم...حلقه های مشکی و زرد و نارنجی با ستاره های براق نقره ای توی زمینه سفید شلوغ و شادش کرده بود.اسم حموم رو گذاشته بودم دیسکو بس که دیواراش براق و شاد بود.اما الان حتی اونم شادم نمیکرد.قهقه ام به همون ناگهانی که شروع شد قطع شد.یه بغض شدید توی گلوم داشت خفه ام میکرد.یه بغض کهنه که به گلوم نیش میزد.چشمام داشت خیس میشد اما صدایی توی سرم جیغ میکشید گریه نکن...ضعیف نباش...نفس های عمیقی که درد داشت چون راه گلو بسته بود.هنوز زیر اب یخ بودم اما داشتم اتیش میگرفتم.دلم میخواست جیغ بکشم.از ته ته ته دلم جیغ بکشم.انقدری که حنجره ام رو به مرز نابودی بره.اما بازم امکان پذیر نبود.بدن مچاله شده ام زیر دوش رو صاف کردم.اب رو بستم و همونجور خیس از درحموم بیرون اومدم.سرامیک های کف راهرو خیس خیس شده بود اما برام مهم نبود.اروم برگشتم سمت اتاقم.گرما کلافه ام کرده بود.نمیدونستم چه اتفاقی افتاده فقط میدونستم که دارم اتیش میگیرم.پنجره های اتاقم رو با خشونت باز کردم.باد سرد به صورتم سیلی زد و تازه یکم از التهابم کم شد.تازه مغز داغ کرده ام تجزیه کرد اتفاقات رو.حالا کم کم داشتم یخ میزدم.اتاقم عین یخچال شده بود.پرده های اتاق میرقصیدن.قلبم روی هزار تا میزد.کلافه مشتم رو روی قلبم کوبیدم.یه صدایی توی مغزم دستور میداد:
-این قلب لعنتی رو درش بیار..درش بیار...تیشش بزن...از بین ببرش
قلبم بیشتر خودش رو به قفسه سینه ام میکوبید انگار اونم میخواست بیرون بپره.نفسم باز دوباره داشت بند میومد...قلبم درد میکرد...خیلی درد میکرد...دردی که هر لحظه شدتش بیشتر میشد...نمیدونم چی شد مالین تمام این قضایا سوزشی که خیلی ناگهانی به وجود اومد و به دنبالش قلبی که حالا کف دستم داشت اخرین ضربان هاش رو میزد...بی جون و اهسته...خبری از تپش های تند و بیتابش نبود...از گوشه و کنارش خون چکه میکرد...خون سیاه...نگاهم رو به اینه دوختم...چشمای قهوه ای که حالا یخ زده بود...و جسد بی جونی که تکیه بر دیوار زده بود و بهت زده به قلب توی دستش خیره شده بود.با صورت سفید و لب های کبود و زمینی که خون الود بود.





۴ موافق ۰ مخالف
لطفا متن ها رو کوتاهتر بزارین . در چند قسمت . متن طولانی ناخودآگاه شخص رو از خوندنش منصرف میکنه

راستش دل نوشته رو چندین قسمت کردن از ارزشش کم میکنه

فکر میکنم این شکل خوندنش و منسجم بودنش خیلی راحت تر باشه
اما سعی میکنم داستان هایی که مینویسم رو در چندین قسمت بگذارم که خوندنشون برای خواننده راحت تر باشه
ممنون از پیشنهادتون

اولش رو خوندم..زیبا

ممنونم:)

نویسنده کی بودی تو؟

نمیدونم:)

واقعا متاثر شدم.

مرسی که خوندی:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نوشته های یه دختر گاهی شاد و گاهی غمگین
نویسندگان
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان